در تاریخ بازیهای ویدیویی شاهد انتشار عناوینی بودهایم که با شخصیت پردازی بینقص کاراکترها توانستهاند برای مدتها در ذهن و دل طرفداران باقی بمانند. شخصیتهای حاضر در بازیها همواره نقش مهمی در حس واقعی بودن یک عنوان ایفا میکنند و اگر خوب به آنها پرداخته شود، مخاطب هرچه بیشتر با هدف تعیینشده، اتفاقات دور و بر و آنچه درحال رخدادن است آشنایی و ارتباط برقرار میکند. به عنوان نمونه، چنانچه گیمر با قهرمان بازی The Witcher 3: Wild Hunt، گرالت از ریویا و شخصیتهای مهم این بازی از جمله سیری ارتباط برقرار کند و به آنها علاقهمند شود، پس از چند ساعت خودش را در حالتی پیدا میکند که تقریبا تمام ساعتهای روزش را به شکلی خستگی ناپذیر، پای این اثر خواهد گذاشت.
شخصیتهای مهم و فراموش نشدنی سری بازی Witcher
بدون هیچ شک و شبههای، یکی از مهمترین عناصر حاضر در هر داستان، شخصیتهای آن و افرادی هستند که مخاطبان به کمک آنها جهان بازی را درک میکنند و بدون حضورشان، اصلا آن داستان و دنیایش، برای کسی معنایی ندارد. در دنیای ویچر که یکی از پیچیدهترین و شلوغترین ترکیبهای ممکن از داستان پردازیها را شامل میشود، شخصیتهایی مانند گرالت (Geralt Of Rivia)، سیری (Ciri)، ینِفر از ونگربرگ (Yennefer Of Vengerberg) و دَندِلاین (Dandelion) شاید نسبت به شخصیتهای دیگر از اهمیت بیشتر برخوردار باشند اما آنها نیز سزاوار اشاره در این مقاله هستند. در مقابل، کاراکترهایی که بعضیهایشان با ایستادن بر سر راه شخصیتهای اصلی، ما را وادار به تنفر از خودشان کردهاند و بعضیها، به عنوان اشخاصی که بارها و بارها پا به پایشان جنگیدهایم، برای ما ارزشی بالایی دارند. البته که با توجه به تعداد بسیار زیاد شخصیتهای حاضر در دنیای ویچر که نوشتن بیوگرافیشان نه یک یا چند مقاله، که احتیاج به یک کتاب دارد، ما توانایی صحبت دربارهی همهی آنها را نداریم و در این بخش تنها باید به مهمترینشان اشاره کنیم. با پارسی گیم همراه شوید.
گرالت از ریویا؛ گرگ سفید
اگر قرار بر انتخاب بین خیر و شر باشد، ترجیح میدهم انتخابی در این باره نداشته باشم.
اجازه دهید مقاله را با یکی از شخصیتهای مهم کتابهای The Witcher و پروتاگونیست اصلی سهگانه بازیهای ویدیویی ویچر، گرالت از ریویا شروع کنیم که شمشیرزنی ماهر و یکی از تواناترین ویچرهای حاضر در جهان بازی است. همان گونه که احتمالا خودتان میدانید، ویچرها هنگام آموزش اعضای جدید و تازهی خود، روی آنها سموم بسیار و ترکیبهای شیمیایی زیادی را امتحان میکنند؛ آزمایشاتی که در صورت زنده ماندن شخص، او را به قدرتهای ویژهای میرساند اما در مواقع بسیاری نیز، سبب مرگ وی میشود.
اما نکتهی عجیبی که موقع انجام این آزمایشات روی گرالت اتفاق افتاد، چیزی نبود جز آن که گرگ سفید، تعداد بسیار بیشتری از این سموم و ترکیبات کشنده را تحمل کرد. آن قدر بیشتر که همگان انتظار مرگ او را داشتند اما برخلاف انتظارشان، گرالت تنها رنگ موهایش را از دست داد و از منظر سرعت، قدرت، استقامت، به نقطهای رسید که میتوانست تمام ویچرها را پشت سر بگذارد. او تبدیل به قویترین ویچر شناخته شده در جهان فانتزی بزرگ شد تا در زمان در دست گرفتن کنترل او، بدانیم کنترل استاد شمشیرزنیِ کائِر مورهِن و شخصی با دنیایی از تواناییهای فراطبیعی را در اختیار داریم.
اصلیت و پدر و مادر گرالت؛ سرچشمه لقب گرالت
مطمئنا برای شما سوال شده که گرالت واقعا اهل کدام منطقه است؟ بر اساس دانش اندک ما، او فرزند ویسِنا، زنی جادوگر و جنگجویی به نام کورین است که در سن بسیار کم، توسط مادرش تحویل مدرسهی ویچرها در قلعهی کائِر مورهِن داده میشود. فارغ از همهی اینها، اولین عشق واقعی زندگی گرالت، ینفر بوده و دندِلایِن نزدیکترین دوست او به حساب میآید. اما برخلاف آنچه که پس از شنیدن نام گِرالت به ذهنتان میرسد، او به هیچ عنوان متولد ریویا نیست. در حقیقت، حتی اسم گرالت را هم خودش انتخاب کرده است. ماجرای این اسم و لقب، به تلاش وِزِمیر، قدیمیترین و باتجربهترین ویچر قرن سیزدهم که استاد اصلی کائِر مورهِن است، برای بخشیدن جلوهای بهتر و قابل اعتمادتر به ویچرهای جوان و تازه تربیتشدهاش برمیگردد. به این دلیل که او میدانست برخی از افراد ثروتمند، به سختی حاضر به استخدام ویچرهای بی اصل و نسب برای هیولاکشیها میشوند، سعی بر این داشت که به آنها، اسامی و القاب درستتری ببخشد. به دنبال همین موضوع، او از گرالت که در آن زمان هنوز این نام را نداشته، میخواهد برای خودش نامی انتخاب کند و او، گرالت راجِر اِریک دو اوت بِلگارد (Geralt Roger Eric du) را پیشنهاد میدهد.
البته با تشکر از مخالفت جدی وِزِمیر که این اسم را احمقانه و ترسناک میدانست، از آن فقط گرالت آن باقی ماند و مابقی اسم با توجه به نظر وِزِمیر، به گرالت از ریویا تغییر داده شد. در واقع این لقب به خاطر شجاعتش در نبرد Battle for the Bridge on the Yaruga توسط ملکه مِو لیریا (Meve of Lyria) به او داده شد. گرالت هم برای تکمیل هویت جعلیاش، لهجهی ریویایی را به طور کامل در همان زمان یاد میگیرد و تمام عمرش، با هویت فردی از آن مکان زندگی میکند. همچنین گرالت را بعضا به خاطر حضور در متن حادثهای خون آلود داخل شهر Blaviken، قصاب بلاوکن نیز صدا میزنند.
سرنوشت اجتناب ناپذیر؛ یاران همیشگی
اگرچه گرالت به سرنوشت اعتقادی نداشت، او فرزند متولد نشده شاهدخت پاوتا (Pavetta) و همسرش سِر دونی (Duny) را به عنوان پاداشی برای خدماتش براساس قانون غافلگیری (Law of Surprise) درخواست کرد. بعد از متولدشدن سیری، گرالت از هویت دختربودن فرزند ملکه پاوتا باخبر شد و او را به عنوان پاداش خدماتش قبول نکرد. با این حال، سرنوشت یا شانس باعث شد که گرالت و سیری، سه بار راهشان بههم بخورد و پس از حمله نیلفگارد به سینترا و مرگ مادربزرگش یعنی ملکه کالانت (Calanthe)، گرالت در نهایت از سیری مراقبت کرد و عشق و محبت این دو برای یکدیگر در طول سرنوشت گرهخوردهشان، به بالاترین حد خود رسید.
گرالت به تبع خلق و خوی سردش دوستان زیادی نداشت و تعدادی انگشتشماری توانستند با طبیعت بی تفاوت، بدبین و تهدید کنندهاش رابطه دوستانه پیوند دهند. دَندِلاین که نام اصلی او در کتابهای ویچر یِسکیر است را میتوان یکی صمیمیترین دوستان او خطاب کرد که در طول آشناییشان، کش و قوسهای فراوانی باهم تجربه میکنند؛ اما در آخر به دوست بافاوی یکدیگر تبدیل میشوند. در میان سفرهای طولانی گرالت، دوُرف دوست داشتنی یعنی زولتان در سفر به رودخانه Yaruga، او را همراهی میکند و پس از آن، او نیز مانند دندلاین به یکی از مورداعتمادترین اشخاص نزد گرگ سفید تبدیل میشود. بسیاری دیگر از شخصیتهای بازی نظیر تریس، شانی، وِزِمیر، ینِفر و… در گوشه و کنار جهان ویچر با گرالت رابطه دوستانه و عمیق پیدا میکنند که در ادامه با آنها آشنا خواهیم شد.
شاعر و آوازخوان، دَندِلاین؛ یار قضاوتگر گرگ سفید
میدانستی یک تیر رهاشده از کمان را با همین دستای خودم گرفتم. قسم میخورم که حقیقت دارد!
جولیان آلفِرد پانکِرَتز (Julian Alfred Pankratz) یا ویسکُنت دِ لتنهوو (Viscount de Lettenhove) که لقبهای گوناگونی از جمله معروفترین اسمش یعنی دَندِلاین در دوران زندگیاش داشته، شاعر، نوازنده، آوازه خوان و قصه گویی است که از قضا به عنوان یکی از مهمترین دوستان گرالت نیز شناخته میشود. او مردی اشراف زاده است که اطلاعات دقیقی دربارهی اصل و نسب، پدر و مادرش یا حتی مکان تولدش نداریم اما میدانیم که به گونهای، یک ارتباط خانوادگی با یکی از خاندانهای پادشاهی جهان ویچر دارد.
در کنار زولتان شیوِی، یعنی همان دوُرف خوش قلب که کسی از میان مخاطبان سهگانهی ویچر در دنیای هنر هشتم نیست که او را نشناسد، دَندِلاین، یکی از صمیمیترین دوستان گرالت به حساب میآید. به اندازهی زولتان کهنه سرباز جنگ دوم نیلفگارد، او نیز شاعر مهربان و دانایی به حساب میآید که اگر نبود، گرالت در بسیاری از ماجراجوییهایش، تجربههایی تا آن اندازه موفقیت آمیز را کسب نمیکرد.
اصل و گذشته دندلاین؛ پیوند یک دوستی عمیق و جدانشدنی
دَندِلاین، نخستین تحصیلاتش را درون مدرسهای داخل یک معبد و زیر تنبیههای شدید، گذرانده است اما در جوانی، وارد شهر آکسِنفِرت، شناخته شدهترین آکادمی تحصیلات عالی در جهان ویچر شد و در طول چهار سال، هر هفت هنر معرفیشده در جهان خودش یعنی ستاره شناسی، ریاضی، هندسه، دستور زبان، سخنرانی و معناشناسی، منطق و صد البته موسیقی را آموخت. او که در دوران آموزشیاش عملکرد درخشانی داشت، در انتهای کار به عنوان استاد از طرف آکادمی انتخاب میشود اما پس از یک سال آموزش دانشجویان، به هدف سفر به تمامی نقاط دنیا، آن جا را ترک میکند. در طول مدت زمانی نه چندان طولانی، دَندِلاین تبدیل به شخصی میشود که در تمام امپراطوریهای شمالی، از او به عنوان یکی از بهترین نوازندگان و شاعران جهان نام میبرند. لقبی که اصلا و ابدا بیجا هم نبوده و مخاطبان ویچر، به خوبی حقیقت داشتن آن را باور میکنند.
دَندِلاین، نخستین بار داخل شهر دُل بِلَثانا و درون ماجرایی عجیب و غریب که موجودات افسانهای، اِلفها و افراد محلی ساکن آن منطقه نیز در آن حضور داشتند، با گرالت دیدار کرد. این دو فرد ناشناس بعدها تبدیل به بهترین دوستهای یکدیگر شدند و بعد از آن زمان، به سختی میشد آنها را از یکدیگر جدا کرد. دَندِلاین و گرالت، با یکدیگر سفرهای زیادی رفتهاند و او خاطراتش از این سفرها را داخل کتابی با نام Half a Century of Poetry (نیمی از قرنِ دنیای شعر) به نگارش درآورد.
شانی؛ پزشک تحصیل کرده آکسِنفِرت و دوست دَندِلاین
من یک طبیب هستم. من مایلم پیش از تجویز دارو، همهی جوانب را بررسی کنم.
هنگام نبرد، تحقیق و لذت بردن از داستانی احساسی و پرجزئیات نخستین بسته گسترش دهنده پولی عرضه شده برای The Witcher 3: Wild Hunt یعنی Hearts of Stone، ما ساعتهای بسیاری را در کنار شانی، دختر پزشک و توانایی که اگر نبود بدون شک گرالت نمیتوانست آن ماجرای بزرگ و پیچیده را پشت سر بگذارد، سپری کردیم. دختری که در داستان The Witcher 2: Assassins of Kings و حتی اولین نسخهی مجموعه هم حضور داشت و ما دوستداران سری ویچر، به خوبی با او آشنایی داریم.
آغاز یک رابطه عاطفی با گرالت از طریق یک دوست
شانی، مانند دَندِلاین، در آکادمی آکسِنفِرت تحصیل کرد و حتی بدون آن که چگونگی آشنایی این دو را بدانیم بر اساس رخدادهای اتفاق افتاده در جهان بازی، از دوستی طولانیمدتشان خبر داریم. هر چه باشد، دوستی این دو نفر، شانی را تبدیل به یکی از دوستان گرالت نیز کرد. آن هم در زمانی که دَندِلاین با نهایت استرس و ترسی که به خاطر دنبال شدن توسط چند نفر از جاسوسانِ سیگیسمِند دایکستِرا (Sigismund Dijkstra) داشت، نزد شانی آمد و از او خواست نامهای را به گرالت برساند که از قضا گرگ سفید آن زمان برای یافتن یک جادوگر به خصوص، در شهر آکسِنفِرت حضور داشت. در نهایت این شهر همان جایی بود که شانی و گرالت برای نخستین بار با یکدیگر دیدار کردند و خیلی سریع، رابطهای احساسی نیز میان آن دو شکل گرفت.
سیریلا فیونا اِلِن ریانون؛ دخترخوانده با اصل و نسب گرالت
نفرت و انتقام من را کور کرد… اما با فروتنی در برابر این احساسات خواهم ایستاد. بیان و نیت چشمان آنها را به خاطر خواهم سپرد. امیدوارم یاد آن چشمها، من را از انجام اشتباهات مشابه باز دارند.
سیری یا همان شخصیتی که در آخرین دقایق تجربهی بخش داستانی بازی ویچر 3، آرزومندانه به صفحهی نمایش خیره شده بودیم تا زنده بودنش را ببینیم، یکی از برترین و دوست داشتنیترین شخصیتهایی است که در دنیای ویچر، میتوان پیدا کرد. او شاهزادهی قلمروی پادشاهی سینترا و دختر ملکه پاوِتا و شاه اِمیر وار اِمرِیس (Emhyr var Emreis) است که بر طبق پیشگوییها، صاحب قدرتهای عجیبی بود. سیریلا فیونا اِلِن ریانون یا سیری، در زمانی بین سالهای 1252 تا 1253 و احتمالا در طول تعطیلاتِ بِلِتاین، متولد شده است. در گذشته و زمانی که پادشاه اِمرِیس از نام مستعار دانی برای خود استفاده میکرد، گرالت طلسم قرار داده شده روی او را برداشت و با استفاده از قانون غافلگیری، سیری که در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بود و اِمِریس از وجودش خبر نداشت را به عنوان دستمزدش معرفی کرد و گفت که شش سال پس از تولد او، برای بردنش باز میگردد. Law of Surprise یا قانون غافلگیری به عنوان رسمی کهن در دنیای ویچر به شخصی که جان شخص دیگری را نجات داده، اجازه میدهد برای پاداش، موهبتی را که ماهیت آن برای یک یا هر دو طرف ناشناخته است، درخواست کند.
پیبردن از سرنوشتی مقدر شده؛ همراهشدن اجتناب ناپذیر با گرگ سفید
هنگامی که هنوز سیری یک نوزاد بود و در سینترا زندگی میکرد، مادر و پدرش درون طوفانی در دریا نزدیک Sedna Abyss گم شدند و به همین سبب، او تا شش سالگی نزد مادربزرگ و یکی از خویشاوندانش زندگی کرد. با مرگ مادرش، سیری اکنون تنها وارث باقی مانده سینترا بود و بنابراین ملکه کالانت (Calanthe) مراقبتهای ویژهای برای بزرگ کردن نوهاش انجام داد. علیرغم تلاشهای ملکه برای جلوگیری از یادگیری سیری در مورد سرنوشت مقدر شدهاش و اینکه او از بدو تولد قرار بود یک جادوگر باشد، پرستار سیری یعنی مووساک (Mousesack) همه چیز را در مورد یک ویچر با موهای سفید به دختر جوان توضیح داد و اینکه یک روز، آن ویچر به دنبال او خواهد آمد و او را با خودش میبرد. ملکه پس از آگاهی از این موضوع، خشمگین شد اما در آن زمان بذرهای سرنوشت کاشته شده بودند و سیری کاملا آماده قبولکردن تقدیرش بود.
پس از چند دیدار سرنوشتساز و در آخر، هنگامی که خانوادهی سیری و مادربزرگش در حمله نیلفگارد به سینترا، جان خود را از دست دادند، گرالت او را به شاگردی خودش قبول کرد. نقطهی انتهایی داستان این دو شخص، جایی بود که ما در طول ساعتها تجربهی ویچر 3: وایلد هانت دیدیم؛ آن جا که گرالت، سیری را به اندازهی دختر واقعیاش و به شکلی تمام نشدنی دوست داشت و برای محافظت از او، از انجام هیچ کاری دریغ نمیکرد.
ینِفر از وِنگِربِرگ؛ اولین معشوقه گرگ سفید
وقتی شخصیت ینفر را درونم تشکیل دادم، قصدم جلب رضایت کامل گرالت بود، اما بعدا تصمیم به پیچیده کردن همهچیز را گرفتم. در آخر، شخصیت زنی خلق کردم که برای جلب رضایت مردها، حاضر نیست یک کلیشه فانتزی باشد.
هنگامی که صحبت درباره جادوگران حاضر در جهان ویچر میرسد، برای تعداد زیادی از افراد، ینِفر، بالاترین جایگاه را دارد؛ او زنی قدرتمند و زیبا با تواناییهای دیوانهوار بود که در سال 1173 و در شهر بِلِتاین متولد شد و در شهر وِنگِربِرگ پایتخت اِیدِرین، یکی از قلمروهای پادشاهی جهان ویچر، زندگی میکرد. او به دلیل قوز مادرزادی خود، دوران کودکی سختی را از لحظه تولدش پشت سر گذاشت و پدرش بلافاصله به دلیل این بدشکلی، از او متنفر شد و مادر ینِفر را به خاطر آن سرزنش میکرد. به عقیده پدرش، خون اِلف و جادوگرانی که در رگهای همسرش جریان داشت، دلیل اصلی ظاهر ینِفر بودند اما سبب اصلی این بدشکلی، در واقع سقط جنین پیشین مادر ینِفر بوده است. با این حال، او توانست در بزرگسالی با استفاده از سحر و جادو ظاهرش را تغییر دهد و به زن زیبایی تبدیل شود.
آرزوی داشتن فرزند؛ شکلگیری احساس مادرانه نسبت به سیری
ینِفر به عنوان کم سن و سالترین عضو انجمن برادری جادوگران و صد البته محفل جادوگران نیز شناخته میشود. او عشق حقیقی زندگی گرالت برای مدت زمان طولانی و یکی از مشاوران سابق پادشاه دِماوِند (Demavend)، حاکم اِیدِرین بود و اگر تریس برای سیری حکم یک خواهر بزرگتر را داشت، ینِفر در زندگی این دختر، بدون شک حکم مادر نداشتهی او را ایفا میکرد. ینِفر یکی از اندک کوآدرونهای (Quadroon) دنیای The Witcher بود که مخاطب در طول داستان بازی با آنها آشنا میشود. Quarter-elf یا واژه کمتر شناخته شدهی Quadroon، انسانهایی بودند که یک چهارم خونشان از خون اِلفها بود. آنها یا فرزندان دو کوآدرون دیگر بودند یا به سبب ازدواج یک انسان با یک نیمهاِلف-نیمهانسان، متولد شدند.
یِنفر، با این که بهمانند تمامی جادوگران، نابارور است و توانایی فرزنددار شدن را نداشت، همیشه به طور مخفیانه، دنبال راهی جادویی برای از بین بردن این مشکل میگشت. شاید به همین دلیل بود که او آنقدر به سیری، دخترخواندهی گِرالت عشق میورزید و بدون هیچ خواستهای، هنر جادوگری را به او آموزش داد. اما فارغ از همهی اینها، حقیقت چیزی نیست جز آن که ینفر، همان جادوگری بود که بدون وجودش، امکان نداشت گرالت از پس وایلدهانت، دشمن قدرتمندش بربیاید و در نبرد کائِر مورهِن، ناجی قدرتمندی بود که همگان به دستوراتش توجه میکردند.
زولتان شیوِی؛ کوتوله دوست داشتنی و یار قدیمی گرالت
گرالت، همین قدر بدان که زندگی خستهکننده و نابخشودنی است و همیشه باب میل تو نخواهد بود.
اگرچه اطلاعاتی از پدر و مادر زولتان شیوِی نداریم اما این دوُرف اهل مهاکان (Mahakam) برای اولین بار در حومه وِزیما با گرالت مقالات کرد. او زمانی که گرالت و گروهش از بروکیلون (Brokilon) به سمت رودخانه یاروگا میرفتند، آنها را ملاقات میکند و به گرالت و افرادش توصیه میکند که به گروه او ملحق شود و سپس برای رسیدن به مقصد، از سمت شرق حرکت کنند. از زمان معرفی زولتان در نسخه اول مجموعه Witcher، او به عنوان یکی از مورداعتمادترین یاران گرالت، در سختیها و موقعیتهای مختلفی به کمک گرگ سفید آمد. این دوُرف باوفا گرالت را با بازی پوکر تاس آشنا میکند و به او چند راهنمایی در رابطه با اینکه چه کسی را به چالش بکشد، میدهد.
یکی از سخاوتمندیهای زولتان در قبال گرالت، شمشیر Sihil است که که با استفاده از آهنگری پیشرفته و طلسم دوُرف Magic توسط کوتوله افسانهای، روندورین (Rhundurin) ساخته شده است. زولتان در همه نسخههای ویچر حضور داشته و برای بسیاری از طرفدارهای این مجموعه، به عنوان دوستی بامزه و گاها بددهن گرگ سفید شناخته میشود. او همیشه به گرالت میگوید که اگر در مسابقه نوشیدن از او بیشتر بنوشد، به گرالت یک الماس جایزه میدهد. در آخر، سرنوشت این کوتوله دوست داشتنی با یودورا برِکنریگز (Eudora Breckenriggs) پس از نبرد Brenna، جایی که او و یارانش فرمانده عملیاتی، منو کوهورن (Menno Coehoorn) را کشتند، بههم گره میخورد اما پدر یودورا، هنگامی که متوجه کمک زولتان به چریکهای Scoia’tael در جریان قیام ویزیما شد، چشم دیدن یک شورشی در خانوادهاش را نداشت و در آخر نامزدی زولتان با دخترش را لغو کرد و این وصلت هرگز به ازدواج منتهی نشد.
وِزِمیر و قلعه کائر مورهن
هر وقت درشرف دار زدنت بودند، یک لیوان آب آشامیدنی درخواست کن. اتفاقاتی که قبل از آوردن لیوان آب ممکن است رخ بدهد، هرگز قابل پیش بینی نیست.
وِزِمیر (Vesemir) به عنوان مسنترین و باتجربهترین ویچر قرن سیزدهم، یکی از معدود اعضای مدرسه گرگهای ویچر بود که در جریان حمله به این قلعه جان سالم به در برد و همواره نقش پدری دلسوز برای گرالت و سایر ویچرها داشت. او که از قدیمیترین جادوگران باقیمانده حساب میشود، حتی شاهد ساخت قلعه کائر مورهن در قرن یازدهم بوده است. جالب است بدانید که مرشد و مربی او شخصی به اسم بارمین (Barmin) بود و گرالت در یکی از صحنههای ویچر 3، درحالی که سیری را تشویق میکند، نام او را بر زبان میآورد. همانند بسیاری از ویچرها، او زمستانها را در قلعه کائر مورهن میگذراند و با رسیدن بهار در مسیر سفر قرار میگرفت. با این حال، عشق زندگیاش زنی به نام میگنول (Mignole) بود که در بسته الحاقی Hearts of Stone و شهر آکسِنفِرت به او اشاره میشود، اما پس از اینکه پدر میگنول از هویت واقعی وِزِمیر آگاه میشود، حکم بازداشت او را صادر میکند. ویچر کهنهکار مجبور به فرار میشود و زره خود را پشت سر میگذارد. میگنول لباسش را به عنوان آخرین یادگاری او پیش خود نگه میدارد و راه آنها برای همیشه از هم جدا میشود.
در نیمه دوم قرن دوازدهم، کائر مورهن توسط یک گروه خشمگین به رهبری تعدادی از جادوگران و کشیشان مورد حمله قرار گرفت. وِزِمیر از این حمله جان سالم به در برد که بسیاری زنده ماندن او را به چند دلیل میدانند؛ به باور آنها، او در حین قتل عام حضور نداشته یا اینکه در حالی که او بیهوش در میان اجساد همنوعانش دراز کشیده بوده، توسط این دار و دسته به عنوان مرده تلقی شده است. هر چند این قتل عام و نبرد خونین محکوم شد و از آن جایی که این استاد کهنهکار تنها یک مربی شمشیرزنی بود و دانش لازم برای ایجاد جهشهای ژنتیکی جدید و در نتیجه خلق ویچرهای جدید را نداشت، مدرسه گرگها بعد از این قتل عام هرگز عملکرد کامل خود را به دست نیاورد.
کارهای برجسته ویچر باتجربه؛ سرنوشت مدرسه گرگها
پس از قتل عام خونین، مدرسه گرگها توسط استاد بزرگ، رن (Rennes) اداره میشد و وِزِمیر به جای استاد پیشین یعنی وارین (Varin)، مسئول رسیدگی به این مکان و آموزش هنر شمشیرزنی به ویچرهای کارآموز را برعهده داشت. در مقطعی از زمان، وِزِمیر شخصی به نام ویسنا را در خارج از کائر مورهن ملاقات کرد. ویسنا تصمیم گرفت که فرزندش، که همان گرالت بود، آموزشهای تبدیل شدن به ویچر را ببیند. از اینجا رابطه عمیق و پدرانه وزمیر برای گرالت شروع شد و هرچند با همهی ویچرهای جوان با محبت فراوان رفتار میکرد، اما گرالت را به اندازه پسر نداشتهاش، دوست داشت و در بسیاری از موقعیتهای دشوار او را همراهی میکرد. جدا از زندگی در مدرسه گرگها، این استاد مهربان چند قرارداد ویچری نیز برعهده گرفت. یکی از معروفترین کاریهای او، رفع طلسم نفرین Swan of Poviss بود که به جان مردم منطقه Poviss افتاد.
در سال 1217 و در جریان جشن ساوین اِلفها، روستای فاکس هالو (Fox Hollow) از قلمروی دوکنشین توسن مورد حمله انبوهی از خون آشامها به رهبری اِمیل رجیس روهَلِک ترزیف-گادفروی (Emiel Regis Rohellec Terzieff-Godefroy)، یک خونآشام بالا رتبه قرار گرفت. وِزِمیر به همراه روستاییان به رهبری ژرمن (Germain) موفق به بیرون راندن خون آشامها از دهکده شدند، اما او میدانست که پیروزی آنها موقتی و خونآشامها پس از التیام زخمهایشان، دوباره حمله خواهند کرد. بنابراین، به روستاییان دستور حمله به قلعه Tesham Mutna داد، جایی که رجیس بالا رتبه به آن پناه برده بود. وِزِمیر در این درگیری مجروح شد، اما همراه با مردم روستا موفق به دستگیری اِمیل رجیس روهَلِک شدند و بعد از تکهتکه کردن بدن این خونآشام بیرحم، بقایای او را تا جایی که امکان داشت در اعماق زمین دفن کردند.
هرچند، این روش برای کشتن اِمیل رجیس کارساز نبود، اما در راستای متقاعد کردن دیگر خونآشامهای بالا رتبه به توقف مکیدن خون انسانها و حمله به روستاییان، کافی به نظر میرسید. هرچند در سری بازیهای ویچر شاهد حضور پررنگ و آنچنانی وِزِمیر نیستم اما استاد کائر مورهن همواره دوست و یکی از مورداعتمادترین همراهان گرالت بوده است. متاسفانه بعد از توقف حمایت مالی پادشاه Kaedwen از مدرسه گرگها و مرگ تدریجی جادوگران و ویچرهای کهنهکار، این قلعه به تنهایی توانایی آموزش دادن کودکان جدید را نداشت و در اواخر دهه 1230 به پایان راه خود رسید.
تریس مِریگلد؛ جادوگر موآتشین
نه! تسلیم نمیشوم و تحت تاثیر عواقب قرار نمیگیرم! من دیگر آن دختر ترسیده و ضعیف برج تاریک ماریبور نیستم…
تریس مِریگلد از ماریبُر، جادوگری افسانهای است که در قرن سیزدهم، با نام مِریگلدِ بیباک نیز شناخته میشد؛ او شخصیتی مهم در دنیای ویچر بود و یکی از بزرگترین دوستان ینِفر به حساب میآمد و در بخشی از زندگی گرالت از ریویا، معشوقهی او بوده است. تریس برای سیری یعنی دخترخواندهی گرالت، به نوعی حکم خواهر بزرگتر را داشت، زیرا در دوران کودکی سیری، از او در کائِر مورهِن نگه داری میکرد و در اصل همان کسی بود که با اشاره به تفاوت جنسیتی این دختر با بقیهی ویچرها، باعث شد ساکنان قلعه از انجام آزمایشات سموم مختلف روی بدن او، بگذرند و سیری را بدون در نظر گرفتن این بخش از آموزشها، تبدیل به یک شکارچی هیولا و شمشیرزنی توانمند کنند.
نقش برجسته در نبرد سادن و برزبان افتادن لقب چهاردهمین تپه؛ شفادهندهای فوق العاده
جدا از Merigold the Fearless، او همچنین Fourteenth of the Hill را در بین لقبهای خود دارد که به وقایع و نبرد خونین در تپه سادن (Sodden Hill) مربوط میشود؛ پس از آغاز اولین جنگ شمالی با نیلفگارد و در پی آن، نابودی پادشاهی سینترا، انجمن برادری و محفل جادوگران به رهبری ویلگِفورتز از روگِویین (Vilgefortz of Roggeveen ) تصمیم گرفتند در تپه سادن به پیشروی نیلفگارد خاتمه دهند و با سحر و جادوی خود از نیروهای شمالی حمایت کنند. تریس از جمله افرادی بود که در این نبرد داوطلب شد و پس از جنگی خونین و نبردی وحشیانه، سیزده جادوگر از انجمن برادری، جان خود را از دست دادند.
در ابتدا تصور میشد که تریس به عنوان چهاردهمین نفر در این نبرد کشته شده اما با وجود زخمهای شدید و بدنی سوخته، او زنده ماند. مدتی بعد، گرالت در نزدیکی سادن، سنگ یادگاری را دید که به احترام و یاد کسانی که جان خود را برای محافظت از شمال فدا کردند برپا شده است. نام تریس در میان آنها بود و گرالت را عمیقا غمگین و ناراحت کرد اما بعدا مشخص شد که تریس از نبرد جان سالم بهدر برده و زنده مانده است. از آن پس، او با لقب چهاردهمین تپه یا Fourteenth of the Hill نیز شناخته شد.
افزون بر اینها، جادوگر بزرگ دنیای ویچر که یکی از اعضای پراهمیت محفل جادوگران به حساب میآمد، در کنار فِرکارت (Fercart) و کیرا مِتز (Keira Metz)، یکی از اعضای شورای سلطنتیِ پادشاه فُلتِست، حاکم تِمِریا نیز بود و به همین سبب، همیشه در طول زندگیاش با موارد سیاسی بسیاری، سر و کار داشت. این وسط، یکی از جالبترین نکات موجود دربارهی تریس، چیزی نیست جز آن که او شفادهندهای فوق العاده و معجون ساز شگفت انگیزی بود اما هرگز قادر به درمانکردن خودش نبوده است و دلیل آن، حساسیت عجیبش به معجونها است که فقط توانایی استفاده از ساختههای جادوییاش روی دیگر افراد را دارد. البته ناگفته نماند که او از طریق طلسم یا معجونهای غیرجادویی زخمهای خود را شفا میداد.
به پایان این بخش از داستان و معرفی شخصیتهای مجموعه Witcher رسیدیم. در این مقاله سعی بر معرفی جامع شخصیتهای برجسته سری بازیها و کتابهای ویچر کردیم، نگاهی مفید به سرنوشت هر یک انداختیم و ارتباط آنها با یکدیگر را بررسی کردیم. آیا شما نیز روزهای بسیاری از زندگیتان را وقف گذراندن با این شخصیتها کردهاید و در دنیای بیکران ویچر، با فهمیدن داستان و سرگذشت هر یک، ساعتها به ستایش سازندگانشان پرداختهاید؟ دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
دیدگاه کاربران
تعداد دیدگاه کاربران: 7 دیدگاهSina6thstring
عالی بود با اینکه یکم از داستان کتاب رو برام اسپویل کرد ?سپاس فراوان بابت مقاله خوبتون
رسول امینی در پاسخ به Sina6thstring
افشای مربوط به اشارات کتاب بسیارناچیز بودند?? در کل برای معرفی جامع و کامل هر شخصیت مجبور به برداشت از کتابها و اطلاعات خارج از بازیهای ویچر شدیم.
محمدامین
خوشحال کننده است که میگید کارتون تموم نشده با این سری،فقط کاش توی دستور کارتون قرار میدادید که به جای بازی هایی که شاید خیلی هم فهمیدن داستان شون سخت نیست، اول فارسی ساز ویچر رو بدید بیرون. واقعا انگلیسی سنگینی داره و به زحمت میشه از دیالوگ هاشون سر درآورد.
رسول امینی در پاسخ به محمدامین
نظر لطفته دوست گرامی. همکارای ما تو بخش زیرنویس ویچر 3 رو یکی از گزینهها در نظر دارند. امید است که در آینده نزدیک فارسیساز ویچر 3 رو از پارسیگیم دانلود کنید.
Armita
به نظر من از بین معشوقه های گرالت او با ینیفر بیشتر از همه ارتباط برقرار می کنه
Armita
بالاخره اومد واقعا مرسی بابت این مقاله پر و پیمون. هر شخصیت رو خیلی خوب تعریف کردید اقای امینی ولی ای کاش شخصیت های دیگررو هم می اوردید. مرسی
رسول امینی در پاسخ به Armita
سلام. خرسندم که مقاله رو پسندیدید ولی هنوز کارمون با این سری تموم نشده ?