میاندیشم؛ پس هستم. اولین اصل اصول فلسفه دکارت که شاید در جاهای مختلفی آن را شنیده باشید. اما فلسفه چیست؟ قبل از اینکه بریم سراغ اصلی مطلب بهتر نیست معرفی کوتاه از فلسفه داشته باشیم تا آن را بهتر درک کنیم؟ خِرَد دوستی برگردان فارسی واژه فلسفه است که به زیبایی هدف را میرساند. و فلسفه ترکیبی از دو واژه “فیلو” به معنای دوست داشتن و “سوفیا” به معنای دانش است. خلاصه مطلب اینکه فلسفه یعنی دوست داشتن خرد و دانش. خرد و دانشی که بیشتر جنبه تفکر دارد تا جنبه آزمایشی و عملی. اما یکی از عمیقترین و سختترین مباحت انسانشناسی چه ربطی به بزرگترین سرگرمی قرن 21 دارد؟ ربطش خیلی است، اما اینکه ما آن را نادیده گرفتهایم بحثی است جدا. همانند تمام سرگرمی و فنهایی دیگر که تبدیل به هنر شدند، بازیهای ویدئویی نیز از این قاعده مستثنا نیست. گرچند هنوز راه درازی در پیش دارد تا به پای برادر بزرگترش، سینما، برسد اما آثاری هستند که امید را در این بخش زنده نگه داشتهاند. در ادامه قصد دارم بهترین بازی های فلسفی که میتوانید تجربه کنید را معرفی کنم.
بهترین بازی های ویدئویی با محوریت فلسفه
بازیهای ویدئویی در اکثر مواقع یک سرگرمی یا دنیایی که بتوان چند ساعتی از ناملایمتیهای زندگی به آن پناه برد نام برده میشود. از آنجایی که بحث تعامل در بازیهای ویدئویی دلیل برتری آن نسبت به بقیه آثار سرگرمی است؛ این موضوع از جهتی میتواند تاثیری چند برابر یک کتاب یا فیلم را داشته باشد، به شرطی که بهخوبی پیاده شود. چه چیزی باعث میشود تا بگویم یک بازی فلسفی است که حالا بیاییم بهترین آنها را معرفی کنیم؟ اصلاً معیار برای انتخاب بازیها برای این مقاله چیست؟ مهمترین و اصلیترین آن اصل اول دکارت است. اگر بازی بتواند عمیقا شما را به فکر وا دارد، میتوان گفت با یک بازی فلسفی روبهرو هستیم.
ولی اصولا هر چیزی که ما را به فکر وا دارد یک موضوع یا اثر فلسفی نیست. در جایی گلن گولد میگوید: “وظیفه هنر رهاسازی لحظهای آدرنالین نیست، بلکه خلق آرامش و شگفتی تدریجی و مادامالعمر است.” میتوان این توصیف هنر را در مورد فلسفه نیز استفاده کرد. از این جهت که اگر تفکری که یک بازی برای شما ایجاد میکند تا مدتها با شما بماند و حتی در جهانبینی شما تاثیر عمیقی بگذارد میتوان آن را یک بازی فلسفی تلقی کرد. حالا که آشنایی اندکی با فلسفه و بازی فلسفی پیدا کردیم، بهتر است برویم سراغ معرفی بهترین بازی های فلسفی که باید تجربه کنید.
1) Disco Elysium
در مقاله دیگری مفصل توضیح دادهام که چرا بازی دیسکو الیزیم به عنوان یکی از بهترین بازی های فلسفی، یک شاهکار بینظیر است. در بخشی از آن به موضوعات فلسفی و اجتماعی الیزیم اشاره کوتاهی داشتم اما در بهترین حالت صرفا اشاره بودند. بازی Disco Elysium جز محدود بازیهای فلسفی است که نهتنها بهخوبی موضوعاتی چون اندوه، سوگ و فقدان هدف برای زیستن و تفکرات اگزیستانسیالیستی را در کالبد خود جا داده است، بلکه با آن تعامل دارد. در بسیاری از بازیها موضوعات فلسفی بهشکل روایت غیرفعال حضور دارند که با مواجه شدن با آنها به فکر فرو میروید؛ اما داستان در دیسکو الیزیم فرق دارد.
در دنیای الیزیم شما باید بهای تصامیم یا بهتر بگویم، بهای تفکرات و فلسفه خود را بپردازید. در طول بازی شما با آدمهای مختلف با نقطه نظرات خوب و بد مواجه میشوید که برای پیشبرد بازی به موافقت آنها نیاز دارید. و اینجاست که سوال فلسفی پیش میآید که چقدر حاضر هستیم برای باورها و فلسفه زندگی خودمان جلو برویم و جان مایه بگذاریم؟ آیا حاضر هستیم همانند سقراط تا پای مرگ برویم اما از دیدگاه و نظر خود باز نگردیم یا در وَزش نسیمی ستونهای تفکرات ما فرو خواهد پاشید؟
اما این تنها بحث فلسفی بازی نیست. نکته دیگر آن چگونه بهدست آوردن این دیدگاه و نظر است. کارآگاه داستان ما بنابر هر دلیلی که هست دچار فراموشی شده که هیچ چیزی را بهیاد ندارد و باید از نو اطلاعات را کسب، پردازش و درنهایت به نتیجه برسد. بیایید یک تمرین با خود انجام دهیم. اگر اتفاقتی بیافتد که همانند شخصیت اصلی بازی Disco Elysium، حافظهمان دچار مشکل شود و یک سری از تفکرات و نقطهنظرهایمان از بین برود، آیا بازهم به همان نتیجه خواهیم رسید یا قضیه فرق خواهد کرد؟ هدف این تمرین این است که بسنجیم کدام نظرات در نتیجه مطالعه و تحلیل خودمان شکل گرفته و کدام نقطهنظرها را صرفا باور داریم چون جامعه یا خانواده برای ما دیکته کرده است. بهعبارتی باید از مرحله شتر بودنِ ابرقهرمان نیچه بگذریم و وارد مرحله شیر بودن شویم. طغیانی کنیم علیه تمام چیزهایی که به آن باور داریم و همه آنها را آتش بزنیم تا جوهره اصلی تفکر خودمان را بهدست آوریم. این چیزی است که Disco Elysium در لابلای داستان عمیق و سیاسی-اجتماعی خودش روایت میکند.
2) Planescape Torment
اغراق نیست اگر بگویم حداقل نیمی از جذابیت و عمیق بودن بازی دیسکو الیزیم بخاطر یک بازی بنام Planescape Torment است که در سال 1999 منتشر شده است. درحالیکه دیسکو الیزیم سعی دارد در لفافه فلسفه بگوید، سنگبنای Planescape Torment بر پایه فلسفه گذاشته شده است. باری دیگر با یک شخصیت که حافظه خود را از دست داده طرف هستیم که تلاش میکند هویت خود را دوباره بهدست آورد و در این مسیر با فرقههای مختلفی مواجه میشود. فرقههایی که هر کدام اعتقادات فلسفی متفاوتی دارند.
از آنجایی که شخصیت شما هویتی ندارد، رفته رفته هویت شما جایگزین شخصیت اصلی میشود. بهعبارتی این دیگر شخصیت بازی نیست که در دنیای Planescape Torment با شخصیتهای مختلف تعامل دارد، خود شما هستید. و اینجاست که باید تصمیم بگیرید کدام دیدگاه برایتان بهتر است. اگزیستانسیالیسم از جنس تفکر نیچه یا ژان پل سارتر؟ همانند شوپنهاور دیدگاه تلخ و تاریک به زندگی خواهید داشت یا ترجیح میدهید مسیر کامو را در پیش بگیرید که از پوچی زندگی به رهایی از آن برسید؟ یا هیچکدام اینها و تسلیم آنتروپی دنیا و زندگی شوید و مسیری آنارشیسم را در پیش بگیرید.
همانند دیسکو الیزیم، در بازی Planescape نیز تصامیم و ایدئولوژی شما روی رویدادها و اتفاقات تاثیر مستقیم خواهد گذاشت. درواقع این بازی نهتنها تمرین خوبی برای یادگیری روشهای فلسفی مختلف است بلکه جایی است که ببینیم چقدر فلسفههای مان به درد بخور است. بالاخره کسی که فلسفه دوست دارد درواقع بهدنبال خرد و دانش است و اگر جایی متوجه شود که این نوع تفکر دیگر جوابگو نیست آیا حاضر است به تمام تلاشها و زندگی زیسته خود با آن اعتقادات بدرود بگوید و سراغ فلسفه نوین برود؟ یا از شرم روزگار که مبادا بگویند او عمری را اشتباه زندگی کرده به این مسیر ادامه میدهد؟
3) Legacy of Kain
یکی از بهترین سری بازیهایی که در گذر زمان به باد فراموشی سپرده شد، فرنچایز Legacy of Kain است. سری Kain در میان بهترین بازی های فلسفی ممکن است در ظاهر در حد و اندازهی دو اثر قبلی که معرفی کردم پر از مباحث فلسفی نباشد، اما در عوض موضوعی را انتخاب کرده است که هنوز هم صحبت و بحث درباره آن جذاب و اعجابانگیز است. چیزی که Legacy of Kain و شخصیت کین در طول این سری به دنبال آن است، اراده خالص برای تصمیم گیری است. اما سوال مهمتر این است که آیا ما واقعا آزاد هستیم یا در بهتر است بگویم آیا ما شانسی برای آزاده زیستن داریم؟
اصلیترین مبحث دنیا و داستان بازی فلسفیِ Legacy of Kain تقدیر و سرنوشت است. در این بازی تمام اتفاقات برای موجودات دنیا از قبل تعیین شده است و بهعبارتی راه گریزی از دست سرنوشت نیست. اما چیزی که این بازی با شخصیت کین و خط داستانی او میخواهد گوشزد کند این است که اگر راه دیگری وجود داشته باشد اما ما از آن اطلاع نداشته باشیم چه؟ در جایی شخصیت کین میگوید: “اگر یک سکه را بارها و بارها به بالا پرتاب کنی، بالاخره جایی روی لبه فرود خواهد آمد.”
حتی اگر از منظر علم به این قضیه نگاه کنیم حرف کین کاملا درست است. در هر شش هزار پرتاب سکه یک بار ممکن است چنین اتفاقی بیافتد. وقتی متوجه میشویم که چیزی که تمام عمر فکر میکردیم فقط دو نتیجه دارد اشتباه است، دچار تردیدی عمیق و فلسفی میشویم. اما این فقط نیمی از بحث فلسفی این اثر است. نیم دیگر آن مربوط به اراده مان است. آیا این اراده و جرات را داریم که یک تنه مقابل تمام کمشانسی و ناملایمتی مسیر ایستاد شویم ولی سراغ مسیر سومی برویم که بیشتر به دیدگاه و نظر مان نزدیک است؟ حداقل نیچه اینطور فکر میکند که باید داشته باشیم یا در کمترین حالت برای رسیدن به آن تلاش کنیم.
4) The Talos Principle
در افسانههای یونان آمده است که تالوس هیولای آهنینی بود که هفاستوس برای محافظت از جزیره کرت آن را ساخت. اما بازی The Talos Principle یا قاعده تالوس چیزی بسیار فراتر از آن است. در این بازی معمایی بینظیر و کمترشناختهشده بهقدری موضوعات فلسفی پیچیده بحث میشود که یک مقاله مجزا را میطلبد. اما اگر بخواهیم شالودهای از بازی دربیاریم میتوان آن را در این سوال خلاصه کرد: “چه چیزی ما انسانها را انسان میسازد؟”
در طول بازی شما با رباتهای مختلفی که از هوش مصنوعی باورنکردنی برخوردار هستند مقابل میشوید. رباتهایی که عمیق فکر میکنند و حتی احساسات خود را بروز میدهند. سوالی که خلق میشود این است که آیا این موجودات واقعا احساس و تفکر خود را دارند یا صرفا درحال تقلید حالتهای مختلف انسانها هستند؟ اگر هر کدام این دو حالت باشد سوال عمیقتر این است که پس چه چیزی ما انسانها را از این هوش مصنوعی متمایز میکند؟ تفکر و احساسات شخصی خودمان؟ بیایید روراست باشیم و ببینیم چقدر از این احساسات و تفکرات برای خودمان هستند و چقدر آنها را بخاطر اجتماع و رضایت یک گروه خاص برای خود انتخاب کردهایم؟ بهعبارتی اگر ما هم تا حدی مثل هوش مصنوعی در تفکر تقلید میکنیم چه چیزی ما را از آنها متمایز میکند؟
اگر فکر میکنید داستان این جا تمام میشود، سخت در اشتباهید. بازی The Talos Principle به این دلیل یکی از بهترین بازی های فلسفی است که تا جایی که امکان داشته باشد به عمق ماجرا میرود. درحالی که بازیکن با این بحران هویت گریبانگیر است مباحث دیگری همچون اراده، سرنوشت، معنای زندگی، اخلاقیات و حتی این نکته که آیا ما در دنیای واقعی زندگی میکنیم یا صرفا تصور میکنیم در این دنیا زندگی میکنیم؟ پس از اینکه ژوانگزی، فیلسوف چینی خواب میبیند تبدیل به پروانه شده است این این سوال را مطرح میکند: “آیا ما پروانهای در خواب یک انسان هستیم یا انسانی در خواب یک پروانه؟”
5) Dark Souls
با وجودیکه سری دارک سولز به افراد زیادی کمک کرده است تا در زندگی خود نظم و معنا پیدا کنند، نباید منکر این قضیه شویم که بازی دارک سولز یکی از تاریکترین و پوچترین فلسفهها را در دل خود جا داده است. بازی دارک سولز جز محدود بازیهای فلسفی است که در آن میتوان فلسفه خیامی را پیدا کرد. خیام، دانشمند و رباعیسرای زبان فارسی که اصل فلسفه آن بر چند اصل مثل هیچ بودن انسان، تکرار مکررات در زندگی و لذت بردن از لحظه است.
در همان قدم اول تکرار مکررات و هیچ بودن ما را میتوان در مقابل سختی این بازی دید. خیام معتقد بود ملال در زندگی از تکرار لحظات بهدست میآید، چیزی که بازیکنان دارک سولز با آن بهخوبی اشراف دارند. اما این نکته صرفا در گیمپلی بازی دیده نمیشود، بلکه در تار و پود دنیای دارک سولز تنیده شده است. در این بازی شما نقش یکی از هزاران برگزیده که قبل از شما آمدهاند و بعد از شما خواهند آمد را در دست دارید. در نتیجه هر کاری که بکنید و هر تصمیمی که بگیرید، در نهایت انتخابشده بعدی خواهد آمد و تمام زحمات شما را نابود خواهد کرد. بهقول خیام “از آمدنم نبود گردون را سود – و از رفتن من جلال و جاهش نفزود.”
وقتی در چنین دنیای گذرا و پوچ زندگی بدون تصمیم خودمان حضور پیدا کردیم چاره چیست؟ “بودن یا نبودن؛ مسئله این است؟ آیا شایستهتر آن است که به تیر و تازیانه تقدیر جفاپیشه تن در دهیم یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم تا آن مشکلات را از میان برداریم؟” تیکهای از هملت که شالودهی دارک سولز را بهتصویر میکشد. حتی اگر به تقدیر شخصیتهای فرعی دارک سولز نگاهی بندازیم، بازهم پرتو امیدی نیست. از آرتوریاسِ غرق شده در سیاهی گرفته، تا سیگمایر از کاتارینا و سولَیر از آستورا که برای هیچ به آب و آتیش زدند. قطعا شوپنهاور از وجود چنین اثری خوشحال میشد.
6) Deus Ex
در عصری که هوش مصنوعی به تمام بخشها رخنه کرده است، سوالی پیش میآید که چطور بتوانیم کار انسان را از هوش مصنوعی تفکیک کنیم؟ حتی اگر موضوع هوش مصنوعی نباشد، انتشار اخبار دروغین تبدیل به یکی از مشکلات اساسی زندگی امروز همه مان شده است. در بازی Deus Ex اصلیترین دغدغهی بازی در کنار مباحث فلسفی دیگر همین موضوع است.
در بازی راهکاری برای این موضوع ارائه میشود بخاطر آن انسان باید مجهز به قطعات الکترونیکی شود یا بهعبارتی تبدیل به سایبورگ شوند. میدانیم که این فقط شروع کار خواهد بود و رفتهرفته این یک قطعه تبدیل به چندین قطعه و درنهایت حالتی میشود که بیشتر قطعات انسان از فلز و ساخت بشر باشد تا اندامی که با آن بهدنیا آمده است. این موضوع بر اساس تمرین فلسفی کشتی تسئوس در بازی به بهترین شکل ممکن گنجانده شده است.
کشتی تسئوس سوالی را مطرح میکند که اگر در طول یک سفر درازمدت، صاحب کشتی به مرور تکتک قطعات آن را تعمیر و تعویض کند، آیا در پایان سفر این کشتی همان کشتی تسئوس است یا دیگر آن ماهیت خود را از دست داده است؟ حالا بیایید این موضوع را تمعید بدهیم به موضوع فلسفی Deus Ex. اگر ما به حدی در خودمان تغییر ایجاد کنیم برای رفع مشکلات، آیا ما همچنان انسان خواهیم ماند یا تبدیل به یک موجود دیگر خواهیم شد؟
7) SOMA
همچنان که صحبت هوش مصنوعی داغ است بریم سراغ یکی دیگر از بهترین بازی های فلسفی که با دیدی متفاوت به این قضیه نگاه میکند. در بازی SOMA شخصیت اصلی پس از از تصادف دچار ضربه مغزی میشود و فقط چند ماه فرصت زندگی دارد. در همین حین تصمیم میگیرد در آزمایشی شرکت کند که در آن قصد دارند هوش و ضمیر انسان را کپی و بعدا با ترکیب هوش مصنوعی آن را در کالبدی جدید قرار دهند.
نکتهای درگیر کننده در بازی SOMA درگیری ضمیر انسان با هوش مصنوعی در یک کالبد است. اصلا چنین موجود متفاوتی را چه باید نامید؟ در طول بازی بارها و بارها با لحظاتی مواجه میشوید که نمیدانید آیا این شما بودید که چنین تصمیمی گرفته است یا هوش مصنوعی که در کنار شما درحال زیستن است؟ کارل گوستاوو یونگ به بهترین شکل ممکن این پدیده ذهنی را در مبحث ترمیم واپسگرای شخصیت یا Retrogressive Restoration of Persona توضیح میدهد که در مواردی انسان به یک آگاهی دست پیدا میکند که پس از آن بازگشت به زندگی و نقطهنظر باعث جدل عمیق در انسان میشود. جدلی که بسیاری از ما با آن مواجه شدهایم را SOMA به زیبایی هر چه تمام نشان میدهد.
8) The Outer Wilds
بهدلیل داشتن گیمپلی و مکانیزمهای متفاوت نسبت به بقیه آثار در میان بهترین بازی های فلسفی، بازی The Outer Wilds نتوانست آنطور که باید دیده شود. اما این بازی به بهترین شکل ممکن به یکی از مهمترین و اساسیترین مباحث فلسفی میپردازد، مرگ. مرگ چیزی است که از بزرگترین تا کوچکترین فیلسوفها به آن پرداختهاند. بالاخره این پایان زندگی است که ما را وادار میسازد با عمر ناچیز خود کاری کنیم. اگر قرار بود تا ابد زندگی ادامه داشته باشد نهتنها هیچ پیشرفتی صورت نمیگرفت بلکه از شدت ملال و حوصلهسربر بودن زندگی حالمان بهم میخورد. پس باید کلاهمان را بالا بیاندازیم که مرگ وجود دارد.
بهقول داستایوفسکی، انسان فقط دوست دارد بدبختی خود را بشمارد و نه خوشبختیهایش را، در نتیجه بشر دید منفی به مرگ دارد. همیشه از آن بهعنوان یک اتفاق بد و ناخوشایند یاد میشود و حتی در مواردی صحبت درباره آن را دردناک میدانند. اما مرگ حقیقتی است جدا ناپذیر از زندگی. در واقع از مرگ است که به زندگی میرسیم و بهقول نیچه برای زندگی کردن اول باید آموخت که چطور بمیریم. بازی The Outer Wilds با کوتاه کردن مدت زندگی کاراکتر اصلی این ترس اگزیستانسیالیسم را در ما بیدار میکند.
در بازی The Outer Wilds شما 22 دقیقه فرصت دارید تا سیارهای را بگردید و راز یک تمدن گمشده موجودات فرازمینی را کشف کنید و پس از پایان زمان، خورشید تبدیل به یک ابرنواختر خواهد شد و شما در کنار سیارات دیگر نابود میشوید. اما مگر میشود در 22 دقیقه این کار را انجام داد؟ در بسیاری از موارد جواب نه است. حالا بیایید عمر ناچیز خود را در مقابل عمر کره زمین و منظومه شمسی قرار دهیم. آیا این هفتاد یا هشتاد سال زندگی ما کافی است برای رسیدن به همه چیز؟ قطعا نه! پس چاره در دنیا و زندگیِ که روزی به پایان میرسد و همه چیزهایی که میخواهیم چیست؟ چاره کار رباعی است از خیام که میگوید: “ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم – وین یکدم را عمر غنیمت شمریم – روزی که از این دیر فنا درگذریم – با هفتهزار سالگان سر بهسریم.”
9) Bioshock
برخلاف بازیهای دیگر این لیست، بایوشاک یکی از معروفترین و تاثیرگذارترین بازیهای صنعت گیم محسوب میشود که از قضا به فلسفه آزادی و اراده میپردازد. در عین حال، با معرفی شخصیتهایی چون اندرو رایان به مکاتب سیاسی چون فایدهگرایی و آیان رند نیز سرکی میکشد. چیزی که بازی بایوشاک را در روایت فلسفهش متمایز از بقیه آثار میکند قرار دادن بازیکن در جایگاهی است که اراده خود را زیر سوال ببرد و در عین حال طعنهای زده باشد به اصطلاح آزاد بودن بازیکن در بازیهای ویدئویی.
درواقع بایوشاک نمونهی بسیار دقیق و خوب از ارادهای است که فروید از آن صحبت میکنند. ما هرچقدر که بگوییم که آزاده هستیم باز چیزی درون ما هست که در شکلگیری آن دخالتی نداشتهایم. چیزی که فروید آن را ضمیر ناخودآگاه و یونگ سایه مینامد، در واقع رفتارهایی هستند که در کودکی شکل گرفتهاند و خیلی از علایق، رفتارها و واکنشهای ما را تعریف میکنند. بسیاری از ما بدون اینکه به این اشراف برسیم زندگی میکنیم و درواقع هیچ ارادهای در کارها و رفتارهایمان نداریم. بازی بایوشاک بهخوبی جدال بین جبرگرایی و اراده محض را نشان میدهد و اینکه چطور هر کدام آنها همانند سیستمهای نظامی توتالیتر بجز فروپاشی و پوچی نتیجهای ندارد.
10) NieR Automata
بازی NieR Automat با اختلاف جز بازیهایی است که پر از اشاره فلسفی به دیدگاهها و فیلسوفهای مختلف است. اولین مونولوگی که شما در بازی میشنوید اشارهای مستقیم به یکی از معروفترین نوشتههای نیچه، یعنی “خدا مرده است و ما او را کشتیم” است. هر چه در بازی جلوتر بروید با فلسفههای افرادی چون ژان پل سارتر، سیمون دو بوا، نیچه، مارکس، آنگلس، کیرکگارد، کانت، هیگل و بسیاری دیگر مواجه خواهید شد.
نکته متمایزکننده این اثر از بقیه بازیهای فلسفی، نحوه قرار دادن این دیدگاهها در بازی است. بسیاری از شخصیتهای غیرقابل بازی یا NPC که برای شما ماموریتهای فرعی میدهند یا مستقیما اشاره به یکی از فیلسوفها دارد یا در لفافه از فلسفهای صحبت میکند. برای مثال یکی از رباتهایی که شما با آن مواجه میشوید ژان پل نام دارد که درواقع همان ژان پل سارتر است و در قالب یک ماموریت فرعی به زیبایی هرچه ممکن چکیدهای از فلسفه و اخلاقیات او را نشان میدهد.
اما بازی NieR Automata صرفا به دیدگاههای این فیلسوفها نمیپردازد، بلکه سراغ دغدغهها و سوالهای امروزی مثل مقایسه هوش مصنوعی با انسان و اینکه چه چیزی ما را تبدیل به انسان میکند نیز میرود. در بازی NieR کنترل چند اندروید را در اختیار دارید که در طول بازی دچار بحران هویت و وجودی میشوند. اتفاقی که بیشتر به انسانها ارتباط میگیرد چطور ممکن است برای یک هوش مصنوعی رخ بدهد؟ اگر چنین باشد پس آیا این اندرویدها باید همرده انسانها زندگی کنند یا شرایط پایینتری داشته باشند؟ اگر پایینتر از انسان باشند آیا تبعیض نیست که در نهایت منجر به طغیانی بزرگ علیه بشر شود؟
جمع بندی
فلسفه از گذشته در ابعاد مختلفی از زندگی ما انسانها وجود داشته و عمق زیادی به هر چیزی که لمس میکند میبخشد. در مورد بازیهای ویدیویی نیز گاهی فلسفه وارد معادله شده و تجربههایی بی نظیر و متفاوت را به خوردمان میدهند. از بازی شاهکار Disco Elysium گرفته تا عنوانی مثل Bioshock و حتی عناوین میازاکی مانند دارک سولز، فلسفه طعم جدیدی را به چاشنی ویدیوگیم اضافه کرده است. این بود لیستی از بهترین بازی های فلسفی که میتوانید تجربه کنید. برایمان از تجربههای فلسفی خودتان از بازیهای ویدئویی بنویسید.
دیدگاه کاربران
تعداد دیدگاه کاربران: 1 دیدگاهپیمان
ممنون بابت معرفی اما خدایی این انصافانه ست؟ یک دونه از این گیم هارو پارسی گیم ترجمه نکرده!