مفهوم ساخت دنباله برای آثار سرگرمیمحور، به یک مفهوم معمول در دنیای سرگرمی بدل شده است و آثار بسیار کمی را پیدا می:نیم که در صورت موفقیت زیاد، دنباله جدیدی را دریافت نکنند. کافی است که نگاهی به فرنچایزهای بزرگ بیندازید تا به خوبی متوجه این موضوع بشوید. البته ساختن دنباله صرفا اتفاق بدی نیست و آثار بسیار بزرگی از پس همین مفهوم تا به امروز ساخته شدهاند که حتی از قسمتهای اول و اورجینال خودشان بهتر ظاهر شدهاند. بازیهایی که تازه توانستند به یک بستر اولیه معنی ببخشند و ما را برای تجربه و کندوکاو بیشتر دنیای این اثر آماده کردهاند. در این مطلب به بازی های ویدیویی خواهیم پرداخت که دوست داریم شمارههای جدیدی از آنها را ببینیم.
بازی هایی که دوست داریم شماره جدید آن ها ساخته شوند
حتی در همین چند سال اخیر هم دنبالههای زیادی بودند که توانستند از بازی اولیه خوشتر بدرخشند که در نمونههای مناسب، میتوانیم به بازیهای همچون God of War: Ragnarok، The Last of Us Part II و Red Dead Redemption 2 بپردازیم. اما در این میان بازیهای بسیار خوشساختی هم هستند که با وجود جذابیت و فروش قابل قبولی که ارائه دادند، دنبالهای دریافت نکردند و این موضوع بسیار دردناک است که نمیتوانیم مشابه چنین آثاری را در ادامه تجربه کنیم. در این مقاله، قصد داریم که یک نگاه کلی به بازیهایی بیندازیم که لایق دریافت یک دنباله در نسل نهم بازی های ویدیوی هستند. قبلتر یک مقاله با همین موضوع در پارسیگیم منتشر کرده بودیم و این مقاله، قسمت دوم آن محسوب میشود؛ یعنی این مقاله دنباله مقاله قبلی است! همراه باشید با بازی های ویدیویی که نیاز به دنباله دارند.
Bulletstorm
زمانی که اپیک گیمز هنوز بازی فورتنایت را نساخته بود، میتوانستید آثاری از این کمپانی پیدا کنید که علاقه زیادی به ساختن بازی های شوتر اول شخص سرعتی دارد و بازی Bulletstorm هم دقیقا یکی از این بازیها بود. بازی Bulletstorm توسط دو کمپانی اپیک گیمز و People Can Fly ساخته شد و به اندازهای جذاب بود که شاید در یک نشست میتوانستید این بازی را به پایان برسانید و از تجربه آن به هیچوجه خسته نشوید. داستان این بازی راجع به دو نفر است که در سفینه خود و خارج از جو زمین قرار گرفتهاند اما طی یک اتفاق و بیدقتی خودشان، سفینهشان سقوط میکند و وارد سیارهای میشوند که ساکنین این سیاره چندان دلخوشی از مهمانهای ناخوانده ندارند و با تمام قوا به سمت شما حمله میکنند. حالا شما باید با یکدیگر راه خود را ادامه بدهید و بتوانید سفینه جدیدی برای خود دست و پا کنید و در نهایت، از این وضعیتی که در آن قرار گرفتهاید، جان سالم به در ببرید که در این راه، درست مثل اسم بازی وارد طوفانی از گلوله میشوید.
مهمترین موضوعی که در این بازی نظر شما را به خود جلب میکند، گیمپلی سرعتی آن است. بازی به اندازهای سریع است که حتی یک ثانیه هم نمیتوانید چشم از مانیتور و دست ماوس خود بردارید و باید تا جایی که میتوانید سریع عمل کنید تا بتوانید دشمنهای خود را شکست دهید. به عنوان یک بازی شوتر اول شخص، نوآوریهایی که در بولتاستورم دیده میشد به اندازهای زیاد بود که شاید همین متفاوت بودن این بازی با دیگر بازیهای همسبک خودش بود که باعث میشد تا از تجربه این بازی خسته نشوید.
یکی از المانهای جذاب این بازی، شلاق الکتریکی بود. در ابتدا بازی شما یک شلاق به دست میآورید که میتوانستید کارهای مختلفی با آن انجام دهید؛ به جز این که برای تعامل با آیتمهای مهم بازی باید با این شلاق کار خود را پیش میبردید، یکی از مهمترین بخشهای گانپلی بازی، استفاده از این شلاق بود. شما با این شلاق میتوانستید دشمنان را از راه دور گرفته و به سمت خود پرتاب کنید که بازی در این زمان به حالت اسلوموشن تغییر کاربری میداد و میتوانستید یک سکانس بسیار جذاب را رقم بزنید. یکی دیگر از قبالیتهای گیمپلی حالت شارژ کردن سلاح بود که وقتی این کار را انجام میدادید، میتوانستید یک خشاب را در قالب یک تیر به دشمن شلیک کنید که به راحتی دشمنهای ضعیفتر شما را پودر میکرد. اگر تا به حال بازی Bulletstorm را تجربه نکردهاید، شک نکنید که از تجربه آن حتی با وجود نسل هفتمی بودن این بازی پشیمان نخواهید شد و امیدواریم که اپیک گیمز در آینده نه چندان دور، به سراغ ساخت قسمت دوم این بازی برود.
Syphon Filter
برای این که نام سایفون فیلتر را به یاد داشته باشید، باید به نسل پنجم بازی های ویدیویی برگردیم؛ جایی که در آن زمان روی کنسول پلیاستیشن ۱ اکثر بازیها را تجربه میکردیم و شاهد یک پرش بزرگ به سمت بازیهای سه بعدی بودیم. سایفون فیلتر در آن زمان یکی از پیشروهای سبک اکشن و مخفیکاری به حساب میآمد که توسط استودیوی Bend ساخته شده بود و انحصاری کنسول پلیاستیشن به شمار میآمد. استودیوی Bend همان استودیویی است که امروزه بازی زامبیمحور معروف Days Gone را ساخته است. سایفون فیلتر یکی از بزرگترین پرشها در بین بازی های ویدیوی در نسل پنجم به شمار میآمد و با زاویه دید سوم شخص، المانهای مخفیکاری جذاب و البته داستان نسبتا خوبش باعث شده بود تا پلیرهای زیادی به سمت تجربه آن بروند.
همهچیز در این بازی جدید بود و حتی مدل تیراندازی و سلاحهایی مثل شوک برقی در این بازی به اندازهای خوب پیادهسازی شده بود که میتوانستید به راحتی در دنیای اکشن این بازی غرق شوید و مراحل بازی را یکی پس از دیگری به اتمام برسانید.
تنوع مراحل در بازی هم یکی دیگر از مهمترین ویژگیهای این سری بود؛ سازندگان سعی میکردند که هر مرحله را کاملا متفاوت از یکدیگر پیادهسازی کنند تا بازی حالت یکنواخت نداشته باشد. مثلا امکان داشت که یک مرحله در بازی داخل هتلی در توکیو باشد و مرحله بعدی مربوط به جنگلهای آفریقا باشد. از طرفی، تجربه بازی توسط کاراکترهای مختلف هم از ویژگیهای مثبت این سری بود. سازندگان بعد از هر چند مرحله، کاراکتر قابل بازی را تغییر میدادند تا بتوانند سبک و سیاق شما و البته سلاحهایی که در طول بازی میتوانید استفاده کنید را تغییر دهند و بازی به همین راحتی تبدیل به یکی از تجربههای لذتبخش روی پلیاستیشن ۱ شده بود.
استقبال گیمرها از این بازی به اندازهای خوب بود که سونی دستور ساخت سه قسمت از این سری را تنها روی کنسول پلیاستیشن ۱ به استودیوی Bend داد و این استودیو بازیها را یکی پس از دیگری به خوبی توسعه داد. حتی روی کنسول پلیاستیسن ۲ و پلیاستیشن پورتابل هم شاهد انتشار قسمتهای بیشتری شدیم که این بار با وجود داشتن گیمپلی خوب، تمرکز اصلی سازندهها روی بسط دادن لایههای عمیق داستانی این بازی بود و این بازیها هم توانستند به خوبی ظاهر شوند.
اما حالا چند نسل از آخرین قسمت از این فرنچایز میگذرد و به نظر میرسد سونی هیچ برنامهای برای توسعه این بازی ندارد؛ در حالی که خیلی از فرنچایزهای بزرگ مخفیکاری مثل اسپلینتر سل و متال گیر سالید غایب هستند، تجربه سایفون فیلتر جدید میتوانست خبر خوبی برای طرفداران این سبک باشد. باید دید که آیا سونی در آینده برنامهای برای این فرنچایز خواهد داشت یا نه؟
Legacy of Kain
اسکوئر انیکس همیشه مثل حالا تنها درگیر ساخت بازیهای فاینال فانتزی یا در متفاوتترین حالت ممکن، در حالت ساخت قسمتهای جدید توم رایدر نبود و در گذشته این کمپانی ریسک زیادی را روی بازیهایش انجام میداد. فرنچایز میراث کین هم یکی از همین ریسکهای اسکوئر انیکس بود که در زمان خودش توانست به یکی از فرنچایزهای تراز در صنعت بازی های ویدیویی بدل شود و باید اعتراف کرد که حتی با وجود گذشته چندین سال از انتشار آخرین قسمت از این بازی، هنوز میتوان به قسمتهای مختلف این فرنچایز به عنوان کلاس درس طراحی بازی و روایت نگا کرد.
این بازی روایت پادشاه خونآشامها یعنی کین را به نمایش میکشد که درگیر جنگ با نیروهای شیطانی میشود و باید آنها را شکست بدهد و تاج و تخت خودش را پس بگیرد. موضوعی که شاید برای همه یک داستان ساده به نظر بیاید، اما هنر داستان جذاب این بازی را داخل خود بازی، حین تجربه و درگیر شدن با روایت این بازی تجربه خواهید کرد. اما وقتی متوجه میشوید که داستان این فرنچایز بسیار جذاب است که قسمتهای بعدی این بازی را تجربه میکنید و شخصیت دیگری به نام رازیل وارد این بازی میشود. رازیل هم یک خون آشام مثل کین است با این تفاوت که رازیل به اوج تکامل خود رسیده و حالا بال درآورده اما کین هنوز به تکامل خود نرسیده است.
کین از سر حسادتی که به رازیل میکند، او را به گرداب مرگ میاندازد؛ رازیل که در این گرداب تحلیل میرود و قدرتهایش را تقریبا از دست میدهد، حالا باید از زیر زمین خارج شود، قدرتهای جدیدی به دست آورد و با ظاهر شبیه به مرده متحرکش، انتقامش را از کین ظالم بگیرد! گفتن چنین داستانی در حال حاضر و نسل نهم بازی های ویدیویی شاید کاملا ریسکی باشد و تبدیل کردن یک پروتاگونیست به یک آنتاگونیست طی چند قسمت شاید موضوعی باشد که هیچوقت دیگر یا حداقل به این شدت در بازی های ویدیویی مشاهده نکرده باشیم اما اسکوئرانیکس به استادانهترین شکل ممکن این کار را انجام داد.
گیمپلی این بازی هم بسیار جذاب است و در هر قسمت، المانهای جدیدی به این بازی اضافه میشود و حتی در بعضی از قسمتها، سازندگان یک رویکرد متفاوت را پیش میگیرند که این فرنچایز را بسیار جذابتر میکند. سلاحهای مختلف، قدرتهای جادویی مختلف، دشمنهای مختلف و چالش ملموس این بازی را کنار معماها و پازلهای سخت و جذاب این بازی که قرار میدهید، شاهد چندین ساعت گیمپلی جذاب خواهید بود که نمونهاش را بههیچوجه نمیتوانید در دیگر بازی های ویدیویی پیدا کنید.
متاسفانه سالهای زیادی است که اسکوئر انیکس دیگر سراغ این بازی نمیرود و داستان Legacy of Kain مدت زمان زیادی است که به پایان رسیده؛ اما امیدواریم که در آینده دنبالهای از این بازی ساخته شود یا در بهترین حالت ممکن، اسکوئر انیکس هم مثل کپکام سراغ بازسازی آثار قدیمیاش برود و داستانهای جذاب این فرنچایز را در در قالب جلوههای بصری نسل نهمی، تجربه کنیم.
Prototype
اگر بخواهیم لیستی از سروسامآورترین فرنچایزهای بازی های ویدیوی را ردیف کنیم، شکی وجود ندارد که فرنچایز پروتوتایپ میتواند رتبه بسیار خوبی را دریافت کند. فرنچایزی که هنوز مشخص نیست چرا الکترونیک آرتز دنبالهای برای آن تا به حال منتشر نکرده است. این بازی توسط استودیوی Radical Games ساخته شد و بعد از انتشار دو قسمت از این بازی، استودیوی سازنده این بازی به صورت کامل توسط الکترونیک آرتز بسته شد و دیگر هیچوقت خبری از این فرنچایز در رسانههای خبری منتشر نشد. این در حالی است که قسمت اول این بازی از بازخورد رسانهای و تجاری بسیار خوبی برخرودار بود و به نظر میرسید که پتانسیل بسیار زیادی را در قسمتهای آیندهاش داشته باشد. اما متاسفانه قسمت دوم این فرنچایز نتوانست آنچنان که باید بازخوردهای خوبی را به دست آورد و تنها با یک قسمت تقریبا ضعیف، الکترونیک آرتز ضربدر قرمزی روی این فرنچایز کشید.
قسمت اول این بازی داستان شخصیتی به اسم الکس مرسر را در دنیای مدرن اما طاعونزده را به میان میکشد که ویروسی که مردم را تبدیل به زامبیهای گرسنه و وحشی میکند، در او تبدیل به یک جهش ژنتیکی متفاوتتری شده و تبدیل به یک انسان با قدرتهای فرازمینی شده است. او قدرتهای متفاوتی دارد و دست راست او که منشا تمام قدرتهای اوست، میتواند به شکلهای مختلفی تبدیل شود؛ مثلا او میتواند دست راست خود را تبدیل به یک مشت بسیار بزرگ کند که هر موجودی را از پا در میاورد یا میتوانید آن را تبدیل به یک شمشیر تیز و برنده کند که هر کسی را مثله مثله به گورستان تحویل بدهد.
اما به خاطر این اتفاق الکس مرسر دچار فراموشی شده است ولی قابلیت جدیدی به دست آورده است که میتواند در جلد هر کسی برود و با تغییر دادن شکل بدنش به هر کسی که دلش میخواهد، حافظه این افراد را به دست بیاورد. این قدرتها باعث میشود که الکس مرسر یکی از خطرناکترین پروتاگونیستهای دنیای بازی های ویدیویی شود و به کمک این قدرتها المانهای مختلفی به بازی اضافه میشود. مثلا به خاطر تغییر شکل دادن او به هر شخصی، با الکس مرسر میتوانید ماموریتهای مختلف را در حالت مخفیکاری پیش ببرید.
اما داشتن قدرتهای فرازمینی و سرعت سرسامآور این بازی به هیچوجه به شما اجازه نمیدهد که کل مدت دراین بازی، مخفیکاری کنید. به خاطر این که شلوغکاری و ایجاد هیجان در این بازی یکی از المانهای بسیار تاثیرگذار در جذابیت این بازی است. امیدواریم که الکترونیک آرتز در آیندهای نه چندان دور، این فرنچایز را مجددا به صنعت بازی های ویدیویی برگرداند.
Castlevania: Lord of Shadows
کسلوانیا یکی از قدیمیترین فرنچایزهای تاریخ بازی های ویدیویی است که خیلی از بازیهایی که امروز تجربه میکنید، المانهای مهمی را از این بازی وام گرفتهاند و این بازی به اندازهای بزرگ بود که اسم این بازی به عنوان یک سبک بازی هم شناخته میشود. به عنوان مثال، بازیهایی که تحت سبک مترویدونیا منتشر میشوند، در حقیقت سبکشان ترکیبی از بازیهای متروید و کسلوانیا است. کسلوانیا در گذشته با زاویه دید دوبعدیاش و المانهای نیمه هک اند اسلشی که داشت، به راحتی یک از جذابترین فرنچایزهایی بود که در زمانهای نسل چهارم و پنجم بازی های ویدیویی توانست طرفدارهای زیادی را به دست آورد.
زمانی که وارد نسل هفتم بازی های ویدیویی شدیم، کمپانی کونامی تصمیم گرفت که راه متفاوتی را در پیش بگیرد و بتواند سبک این بازی را تغییر دهد. همین زمان بود که کونامی بازی جدیدی را در فرنچایز کسلوانیا رونمایی کرد که Castlevania: Lord of Shadows نام داشت و حتی با انتشار تریلرهای این بازی هم مشخص شده بود که یکی از متفاوتترین کسلوانیاها را دریافت خواهیم کرد. زمانی که این بازی منتشر شد، بازخوردها نسبت به این بازی بسیار خوب بود و توانست طرفدارهای بسیار زیادی را به دست آورد. نکته جالب این است که برای توسعه این بازی، حتی هیدیو کوجیمای معروف هم دست به کار شد و بخشی از طراحی مراحل بازی را به دست گرفت و توانست بار دیگر ثابت کند که چرا او آقای خاص دنیای بازی های ویدیویی است.
این بار کسلوانیا کاملا المانهای هک اند اسلش را در خود جای داده بود و بازی با دوربین ایزومتریک، معماهای جذاب و البته گیمپلی هیجانانگیز و سریعترش باعث شده بود تا این فرنچایز یک رنگ و بوی جدید پیدا کند. این بازی به اندازهای جذاب و کامل بود که شاید اگر همین فرمول را کونامی هر سال ادامه میداد، تا همین حالا میتوانستیم از بیست قسمت تجربه این بازی لذت ببریم. اما متاسفانه این اتفاق نیتفاد و کونامی تصمیم گرفت که دنبالهای برای این بازی بسازد که هیچ ارتباطی با قسمت اولش نداشت.
قسمت دوم یعنی Castlevania: Lord of Shadows 2 کاملا یک بازی اکشن ماجراجویی شده بود که شاید در تریلرها جذاب به نظر میرسید، اما به هیچوجه نتوانست در نسخه نهایی جذاب عمل کند و داستان این قسمت به هیچوجه به جذابیت و درگیرکنندگی قسمت اول نبود. متاسفانه از آن زمان تا به حال کونامی هیچ قسمت دیگری از کسلوانیا لرد آو شدوز را منتشر نکرده است و این در حالی است که قسمت اول این بازی با بازخورد بسیار خوبی روبهرو شد و به نظر میرسید که میتوانست آینده بسیار خوبی داشته باشد؛ اما متاسفانه این اتفاق هیچوقت نیفتاد. البته کونامی یک بازی رترو در فرنچایز کسلوانیا را منتشر کرد که بسیار خوب و خوشساخت بود و این بازی Catlevania: Ritual of the Night نام داشت. اگر این بازی را تجربه نکردهاید، حتما سراغ آن بروید.
Get Even
بعضی از بازی های ویدیویی هستند که شاید سبک دلخواه ما نباشند و جریان کلی گیمپلی آنها موردی نباشد که به صورت معمول سراغ آن میرویم؛ اما داستان آنها به قدری جذاب هستند که میتوانیم ساعتها وقت خود را در آن سپری کنیم و از روایتی که دارند، نهایت لذت را ببریم و از آن خسته نشویم. بازی Get Even هم یکی از همین بازیها است که به راحتی میتوانید در روایت آن غرق شوید و در طول تجربه روایت و داستان بازی، چندین بار سورپرایز شوید. این در حالی است که متاسفانه، این بازی نتوانست بازخورد تجاری که باید را به دست بیاورد و نسخههای فروخته شده از این بازی چندان زیاد نیست.
اما نمیتوان کتمان کرد که تجربه این بازی موردی است که اگر خودتان را یک گیمر حرفهای میدانید که به بازیهای تکنفره و داستانی علاقه دارید، نباید آن را از دست بدهید. بازی که در سبک شبیهسازی پیادهروی، اکشن و معمایی ساخته شده است و همه این سبکها را به استادانهترین شکل ممکن کنار یکدیگر قرار داده است. این بازی راجع به مامور مخفی به اسم بلک است که ماموریت دارد تا یک دختر را نجات دهد؛ به این دختر یک بمب ساعتی وصل است و مامور بلک باید سریعا خود را به این دختر برساند تا بتواند جان او را نجات دهد. اما به محض این که مامور بلک به او میرسد، صدای انفجار میآید و وقتی مامور بلک از خواب بیدار میشود، متوجه میشود که تمام حافظه خود را از دست داده است.
حالا او در اتاقی قرار گرفته است و فردی به اسم مامور رد یا همان قرمز، با او مصاحبه میکند و او را در موقعیتهای مختلفی قرار میدهد که بتواند حافظه خود را به دست بیاورد. هر چقدر در طول بازی به سمت جلو حرکت میکنیم، حافظه مامور بلک بیشتر بازیابی میشود و با هر بار که او به به دست آوردن حافظهاش به صورت کامل نزدیک میشود، یک پیچش داستانی جدیدی رونمایی میشود که روایت و داستان این بازی را بسیار لذتبخشتر میکند.
پلیرها بیشتر وقت خود را در این بازی مشغول راه رفتن و حل کردن معماها هستند اما به عنوان یک مامور، شما بعضی اوقات درگیر مبارزاتی در بازی میشوید که المانهای شوتر اول شخص در این بازی به این منظور قرار گرفتهاند که بسیار جذاب هستند و میتوان تا حدودی هم افسوس خورد که چرا المانهای اکشن و شوتر بیشتر در بازی جای نداده شدهاند. اما میتوان تا حدودی سازندگان این بازی را درک کرد؛ از این لحاظ که آنها در این بازی قصد داشتهاند که بیشترین توجه را به داستان بازی معطوف کنند و اضافه کردن المانهای گیمپلی بیشتر به بازی شاید باعث میشد تا داستان و روایت چندان در تمرکز اصلی قرار نگیرند.
توصیه میکنم که حتما بازی Get Even را تجربه کنید که هم داستان، هم گیمپلی و حتی موسیقی متن این بازی شما را درگیر خود خواهد کرد و بعد از تکمیل کردن داستان، تا مدتها در ذهن شما باقی خواهد ماند.
Murdered: Soul Suspect
زمانی که اسکوئر انیکس این بازی را رونمایی کرد، به نظر میرسید که قرار است با یکی از بهترین بازیهای نسل هفتم روبهرو باشیم. بازی که از هر نظر یک نوآوری به نظر میرسید و هیچ بازی را شبیه آن ندیده بودیم. این بازی داستان یک کاراگاه را به نمایش میکشد و زمانی که این کارآگاه در حال کار کردن روی یک پرونده جنایی بود، کشته میشود. اما روح او تصمیم میگیرد که حال وقت مردن نیست و با توجه به این که روحیه کارآگاهی این شخصیت حتی روحش را هم ول نکرده است، تصمیم میگیرد که در قالب یک روح به حل کردن این پرونده و معما ادامه دهد.
درست همانطور که فکر میکنید، بازی Murdered: Soul Suspect شما را در قالب یک روح کارآگاه قرار میدهد و میتوانید تمام کارهایی که یک روح انجام میدهد را به انجام برسانید. شما میتوانید از دیوارها به راحتی رد شوید و بدون این که کسی متوجه حضور شما شود، به حرف دیگران گوش دهید و دیگران را به راحتی تعقیب کنید.مشکل اصلی زمانی آغاز میشود که شما نیاز دارید در دنیای واقعی کارهایی را انجام دهید و از آنجا که شما یک روح هستید، انجام داادن این کارها برای شما غیرممکن است و باید از طریق انجام دادن کارهای مختلف، با دنیای واقعی ارتباط بگیرید. با این که داستان بازی بسیار جذاب بود و از لحاظ روایت این بازی هیچچیزی کم نداشت، اما متاسفانه المانهایی در گیمپلی این بازی کارآگاهی وجود دارد که چندان لذتبخش نبودند و به نظر میرسید که اسکوئر انیکس وقت کافی را روی پیادهسازی آنها نگذاشته است.
اما بخش دردناک اینجاست که ایده این بازی بسیار جذاب بود و میتوانست یکی از موفقترین فرنچایزهای اسکوئر انیکس باشد؛ تا جایی که قبل از انتشار این بازی، هایپ بسیار زیادی روی این عنوان قرار گرفته بود. متاسفانه فروش ضعیف این بازی و نمرات نه چندان جذابی که دریافت کرد، باعث شد تا دیگر هیچوقت از این بازی خبری نشود و این فرنچایز به گورستان بازی های ویدیویی ملحق شود.
این در حالی بود که این بازی پتانسیل بسیار بالایی داشت و حتی جلوههای بصری این بازی هم فراتر از نسل هفتم بود. شاید اگر کمی بیشتر به المانهای گیمپلی این بازی پرداخته میشد و ریتم بازی هم کمی تندتر میبود، این بازی میتوانست جذابیت خود را حفظ کند. اگر اسکوئر انیکس یک دنباله برای این بازی بسازد و این بار المانهای گیمپلی بازی را به خوبی پیادهسازی کند، قطعا میتوانند از این ایده جذاب و پتاانسیل بالای این فرنچایز استفاده کنند تا یکی از بهترین بازیهای نسل نهم را منتشر کنند.
Ghost Recon: Future Soldier
با این که گوست ریکان یکی از فرنچایزهایی است که یوبیسافت در حال انتشار قسمتهای مختلفی از آن است، اما به راحتی همه طرفداران این بازی قبول دارند که این فرنچایز راه خود را گم کرده است و قسمتهای اخیری که از این بازی منتشر شده، جذابیت زیادی ندارد و قسمتهای قدیمیتر قطعا بازیهای بهتری بودند. یکی از قسمتهای این فرنچایز که بدون شک یکی از بهترین بازیهای اکشن نسل هفتم محسوب میشود، بازی Ghost Recon: Future Soldier است. بازی که تمام المانهای آن باعث میشد تا حس کنید که واقعا عضو یک گروه ضربت هستید و کوچکترین جزییات آن با دقت و مهارت خاصی پیادهسازی شده بود.
با این که داستان کلی بازی جذابیت زیادی نداشت، اما اتمسفری که در روایت بازی قرار گرفته بود، باعث میشد تا کاملا داستان نظامی و حماسی بازی را احساس کنید و خودتان را به راحتی عضو یک گروهی از سربازان زبده بدانید. المانهای گیمپلی این بازی بیشتر از هر بخش دیگری درخشیدند و تا همین امروز، شاید هیچ بازی نباشد که بتواند جای خالی Ghost Recon: Future Soldier رات پر کند. این بازی از زمان خودش قطعا جلوتر بود و یوبیسافت در سال ۲۰۱۲ نشان داد که به خوبی ساختن بازی را بلد است.
این بازی چند بخش مختلف را در گیمپلی ارائه میدهد؛ شاید مهمترین المان گیمپلی این بازی، حالت اکشن آن باشد که حتی این بخش هم انشعابات مختلفی دارد. مثلا در محیطهای بسته و محیطهای باز، باید تاکتیک متفاوتی را داشته باشید و سرعت گیمپلی هر بخش با یکدیگر متفاوت است. یکی دیگر از بخشهای جذاب بازی، بخش مخفیکاری است که میتوانید بدون ایجاد سر و صدا و ایجاد هرج و مرج در محیط بازی، با رعایت کردن سکوت به همراه تیم خود به کشتن دشمنها مشغول شوید و بدن آنها را از دیدرس خارج کنید. اما یکی از جذابترین بخشهای این بازی، جمعآوری اطلاعات است. شما باید با دوربین یا درونی که در اختیار دارید، سعی کنید تا بیشترین اطلاعاتی که ممکن است را از جبهه دشمن به دست آورید و سپس تاکتیک حمله خود را بچینید.
در طول بازی شما با یک تیم متشکل از ۴ نفر در حال حرکت هستید که شمات به عنوان پلیر اصلی، رهبری این گروه را در اختیار دارید و میتوانید به تیم خود دستور بدهید که کارهای مختلفی را انجام دهند. یکی از بهترین بخشهای این بازی، تنوع در ماموریتهای بازی است؛ حتی بعضی اوقات ممکن است که در بعضی از مراحل بازی داخل طوفان شن گیر کنید و مجبور شوید که تنها به کمک غریزه خود راهتان را پیدا کنید. حالا که صحبت از طوفان شن شد، بازی بعدی را به صورت تخصصیتر راجع به طوفان شن انتخاب خواهیم کرد.
Spec Ops: The Line
همانطور که گفتیم، این بازی با طوفان شن ارتباط مستقیم دارد و در تابستان سال ۲۰۱۲ که به قحطی بازی های ویدیویی برخورد کرده بودیم، این بازی توانست تابستان گیمرها را نجات دهد و یکی از بهترین تجربههای سال را به صنعت بیاورد. این بازی عنوانی در سبک شوتر و اکشن است که از زاویه دید تاکتیکال و از روی شانه کنترل میشود و جالب است بدانید که در همان زمانی که بازی Ghost Recon: Future Soldier منتشر شده بود، این بازی هم به نشر رسید و المانهای بسیار مشابهی را با یکدیگر داشتند و آن تابستان را میتوان تابستان بازیهای اکشن نامگذاری کرد.
این بازی داستان یک گروهی از سربازان است که به دبی میآیند تا بتوانند سربازهای قبلی که به این مکان فرستاده شدهاند را پیدا کنند. شما در این بازی کنترل شخصیت کاپیتان واکر را برعهده دارید و باید حواستان به تیم خود باشد که بتوانید آنها را به سمت درستی هدایت کنید.دبی دچار طوفانهای شن سهمگینی شده که کل این منطقه را تبدیل به گورستان آدمها بدل کرده است و آدمهایی هم که زنده ماندهاند، همگی تبدیل به راهزنها و گروهکهای تروریستی شدهاند. پس شما راه سختی را در پیش دارید که بتوانید تیم خود را پیدا کنید. از طرفی دیگر، در طول بازی شما باید حواستان به عوامل طبیعی مثل طوفان شن هم باشد که بتوانید جان سالم به در ببرید؛ در این بازی شما تنها یک تیم چهار نفره هستید در مقابل صدها راهزن مسلح و طوفانهای شنی که به شما رحم نخواهند کرد.
موضوع بسیار جذاب در این بازی، گیمپلی سریع آن است. با این که خیلی اوقات در بازی سکانسهای میانپرد نگاه میکنید، اما زمانی که وارد گیمپلی میشوید، اوقات کمی را پیدا میکنید که بتوانید نگاهتان را از بازی بردارید. بازی به مرور زمان سختتر و سختتر میشود و این چالش بازی بسیار جالب است و باعث میشود که روند بازی برایتان بسیار جالب شود. البته به جز گیمپلی بازی، باید در نظر داشته باشید که داستان بازی هم بسیار جذاب است.
سازندهها تمام تلاش خود را کردهاند که شما را در طی روایت بازی درگیر این داستان کنند و بعضی از سکانسهای بازی به راحتی میتواند شما را شوکه کند. از آنجا که معمولا در بازیهای شوتر و اکشن، انتظار داستان درام و کاملا تاریک یا همان دارک را نداریم، بازی Spec Ops: The Line از جمله بازیهایی است که در این زمینه بسیار متفاوت واقع شده و میتواند شما را شگفتزده کند. امیدواریم که کمپانی 2K در آیندهای نه چندان دور، قسمت جدیدی از این بازی را رونمایی کند و اگر بتوانیم راجع به گذشته کاپیتان واکر بداینم، قطعا میتواند تجربه لذتبخشی برای گیمرها و طرفداران این بازی شود.
DUSK
یک حس و حالی راجع به بازیهای مستقل و با سرعت بالا وجود دارد که آنها را بسیار خاص میکند. بازیهایی که حتی شاید از بازیهای AAA جذابتر باشد و بتواند تا ساعتهای طولانی ما را سرگرم کند. بازی داسک هم یکی از همین بازیهای مستقل است که شاید با تماشای گیمپلی این بازی نتوانید چندان جذابیت این بازی را تجربه کنید، اما درست زمانی که تنها پنج دقیقه به تجربه این بازی بنشینید، متوجه میشوید که با یکی از سرگرمکنندهترین بازیهای مستقل روبهرو هستید که البته شبیه این بازی را قبلا تجربه کردهاید.
سازندگان این بازی در مصاحبههای مختلفی گفتهاند که آنها این بازی را بر اساس فرنچایز Doom ساختهاند و زمانی که این بازی را تجربه کنید، کاملا متوجه خواهید شد که این بازی تا چه اندازه تحت تاثیر فرنچایز Doom است. گیمپلی سریع این بازی به همراه سلاحهای سنگین باعث میشود تا حد زیادی بازی شما را یاد فرنچایز Doom بیاندازد. اما نکته جالب این است که بازی داسک حتی از فرنچایز دوم هم سریعتر است و گیمپلی بازی یکی از سرسامآورترین تجربههای شما خواهد بود.
این بازی گرافیک تقریبا پیکسلی دارد و شاید همین گرافیک پیکسلی این بای باشد که باعث سرعت بالای این بازی میشود و شاید هر فرم گرافیکی دیگر برای این بازی چندان منطقی و جذاب به نظر نرسد. المان بسیار مهم دیگر در این بازی، موسیقی متن این بازی است. موسیقی در این بازی بسیار حائز اهمیت است. سازندگان برای این بازی موسیقیهای متال را در نظر گرفتهاند و در حقیقت داخل این بازی دشمنهایی که در مقابل شما قرار میگیرند،ظاهر عجیبی دارند و میتوان گفت که موجودت شیطانی هستند و شما باید آنها را به قتل برسانید.
در بازی هر چقدر که رو به جلو حرکت میکنید، دشمنهای جدیدی در مقابل شما قرار میگیرد و سرعت بازی هم بسیار بیشتر میشود. به همین ترتیب میتوانید انتظار داشته باشید که چالش این بازی هم به مرور زمان افزایش پیدا میکند که یکی از بهترین ویژگیهای این بازی است. متاسفانه سازندگان این بازی تا به حال دنبالهای برای این بازی نساختهاند اما با توجه بهاین که این بازی چند سال بعد از انتشارش توانست ترند شود و مورد توجه قرار بگیرد، شکی وجود ندارد که قسمت بعدی این بازی در صورت ساخته شدن میتواند بسیار موردتوجه قرار بگیرد و حتی اگر گیمپلی بازی هم تکراری باشد، در طراحی مرحله مختلف میتواند بسیار دوستداشتنی و سرگرمکننده باشد. امیدواریم که دنباله این بازی ساخته شود و بتوانیم یک بار دیگر گیمپلی سریع و جذاب این فرنچایز را تجربه کنیم.
Dead Cells
شاید در گذشته، بازی های مستقل آنطور که باید مورد توجه واقع نمیشدند اما چند سالی است که استودیوهای کوچک هم به خوبی یاد گرفتهاند که چگونه روی بازیهای کمبودجهشان مارکتینگ مناسب را انجام دهند تا بتوانند مورد توجه پلیرها قرار بگیرند. به همین خاطر چند سالی است که شاهد انتشار بازیهای بسیار خوشساختی هستیم که شاید حتی از لحاظ ارزش تجربه و تکرارپذیری محتوایی، بالاتر از بازیهای پربودجه و AAA قرار بگیرند که باید اعتراف کرد، مسیر آسانی برای استودیوهای مستقل نبوده است.
یکی از این بازیهای مستقل جذاب در سال ۲۰۱۸ تحت عنوان Dead Cells منتشر شد که وظیفه ساخت آن را استودیوی Twin Motion برعهده داشت و باید اعتراف کرد که یکی از بهترین بازیهای مستقل چند سال اخیر به شمار میرود. این بازی حتی در فستیوال گیم آواردز موفق به دریافت بهترین بازی اکشن سال شد و این موضوع در نهایت منجر به جدیتر گرفته شدن بازیهای مستقل شد و جرات بیشتری را به سازندههای بازیهای مستقل داد. بازی Dead Cells داستان چندان درگیرکنندهای ندارد و روایت بازی تنها به یک سری ایستراگها و Loreها خلاصه شده است که با وجود نداشتن یک داستان جذاب، همین لورها و ایستراگها هم به ماهرانهترین شکل ممکن پیادهسازی شدهاند و به طور کلی از یک بازی مستقل دقیقا همین انتظار را داریم.
البته سبک این بازی هم در نبود یک داستان درگیرکننده تثیرگذار بوده است. این بازی، عنوانی در سبک روگسولزلایک است که کار ریسکی و بزرگی را انجام داده است و این ریسک بزرگ همین ترکیب چند سبک مختلف است. خیلی از بازیهایی که چند سبک مختلف را با یکدیگر ترکیب میکنند، در پیادهسازی بعضی از المانهای گیمپلی ناموفق عمل میکنند و میتوانید با کمی تجربه این بازیها، متوجه ضعف آنها بشوید.
اما در دد سلز به معنای واقعی کلمه به ندرت میتوانید که یک ایراد از گیمپلی بازی بگیرید و زمانی که خود را وارد دنیای این بازی کنید، به سختی میتوانید از آن خارج شوید و تا مدتی طولانی قصد دارید که چالشهای این بازی را پشت سر بگذارید. موضوعی که در گیمپلی بازی بسیار هیجانانگیز است، پرچالش بودن و پر از محتوای اضافه آن است. شاید در هر مرحله که پشت سر میگذارید، دهها راه مخفی وجود داشته باشد که با وارد شدن به هر کدام از این راه مخفیها، یک چالش جدید جلوی راه شما قرار میگیرد اما در پس همه این چالشها، جوایزی برای شما در نظر گرفته شده است.
از طرفی نقشه این بازی از ویژگی Random Generate پیروی میکند. بدین شکل که شما با هر بار مردن به ابتدای بازی برمیگردید و نقشه بازی تغییر یافته است. به همین خاطر هیچوقت این بازی برای شما تکراری نمیشود و همیشه یک راه جدیدی برای پیدا کردن دارید. تمام گیمپلی این بازی بر پایه سرعت پیادهسازی شده و باید در زمانی که با دشمنهایتان مقابله میکنید، تصمیمات لحظهای بگیرید؛ تصمیمات لحظهای که شاید شما را به کشتن بدهد و شاید بتواند شما را کلی در بازی جلو بیندازد. استودیوی تویین موشنز تا همین امروز در حال انتشار بستههای الحاقی و محتوای اضافه برای این بازی است؛ اما امیدواریم که یک دنباله با تغییرات اساسی در این فرنچایز منتشر کند تا بار دیگر یکی از بهترین بازیهای اکشن سال را تجربه کنیم.
Onrush
استودیوی Codemasters یکی از قابلاحترامترین استودیوهای بازیسازی در صنعت است. به خاطر این که این استودیو هیچوقت از ریسک کردن نترسیده و تلاش میکند که بازیهایش همیشه با یکدیگر متمایز باشند و هر بازی کدمسترز، امضای مخصوص به خودشان را دارند. شاید استودیوی کدمسترز را با فرنچایز GRID بشناسید که یکی از واقعگرایانهترین بازیهای مسابقهای یا همان ریسینگ در صنعت است و هر قسمتی که از این فرنچایز منتشر میشود، یک نوآوری مخصوص به خود را دارد که تجربه این بازی را بسیار لذتبخشتر میکند و این فرنچایز را تافتهای جدابافته از فرنچایزهای بزرگ این سبک مثل فورزا یا نید فور اسپید میکند.
اما استودیوی Codemasters که همیشه به دنبال خلق آثارهای واقعگرایانه و پیادهسازی فیزیکهای فک برانداز است، در سال ۲۰۱۸ اثری را منتشر کرد که از این استودیو انتظار نداشتیم و قطعا بعد دیگری از تواناییهای این استودیو را به نمایش گذاشت. بازی Onrush یک بازی مسابقه ای بود که بیشتر از این که حالت شبیهسازی داشته باشد، حالت آرکید داشت و با توجه به این که خیلی از بازیهای آرکید در مقفایسه با بازیهای شبیهسازی طرفدارهای بیشتری دارند، انتظار میرفت که بازی Onrush هم دقیقا در چنین موقعیت قراتر بگیرد. اما متاسفانه به دلیل مارکتینگ ضعیف و سکوت رسانهای که این بازی داشت، افراد کمی بودند که از بازی Onrush خبر داشتند. اما نمیتوان کتمان کرد که آنراش یکی از بهترین تجربههایی است که میتوانید در بین بازیهای ریسینگ آرکید داشته باشید.
اولین موضوعی که در گیمپلی بازی متوجهش میشوید، سرعت بسیار بالای آن است. در مقایسه با دیگر بازیهای ریسینگی که تجربه میکنید، شاید بازی آنراش را بتوان چند سطح بالاتر از دیگر بازیها از لحاظ سرعت گیمپلی دانست. تقریبا تمام خودروهایی که در این بازی انتخاب میکنید سرعتهای غیرقابل باوری دارند و میتوانند در گیمپلی حسابی هرج و مرج به پا کنند که البته این هرج و مرج خودش جز امضای این بازی محسوب میشود. مورد بعدی مهم در این بازی تخریب است؛ شما در این بازی باید تا میتوانید خرابکاری کنید و هر چقدر که خرابکاری بیشتری در این بازی ایجاد کنید، میتوانید امتیاز بیشتری را به دست بیاورید. البته بازی مودهای مختلفی را ارائه میدهد که مسابقه عادی بین چند ماشین هم یکی از همین مودها است که شاید بتوان آن را سرگرمکنندهترین مود بازی در نظر گرفت. از این لحاظ که در طول بازی نگران انجام دادن چالشهای مختلف نیستید و میتوانید تنها روی بردن تمرکز کنید.
پیروزی در این بازی به هیچوجه راحت نیست؛ در نقشههای موجود در این بازی هم به اندازهای چالش و موانع وجود دارد که شما را از بردن منع کند. همچنین پلیرهای دیگر هم با تمام قدرت به شما ضربه میزنند که شما را از مسیر منحرف کنند. اما چیزی که عوض دارد، گله ندارد؛ شما هم میتوانید مثل پلیرهای دیگر موجود در بازی، آنها را نقشه بازی منحرف کنید و به راه خود ادامه دهید.
Anthem
کسانی که رونمایی بازی Anthem را به خاطر دارند، حتما این موضوع را هم به یاد دارند که برای مدتی طولانی، تمام سرخط خبرهای رسانههای بازی مربوط به عنوان انتم بود و با این که این بازی یک آی پی کاملا جدید محسوب میشد، اما توانست طرفدارهای مخصوص به خودش را پیدا کند.اما به محض انتشار این بازی، سیلی از نمرات منفی و بازخوردهای نامناسب از این بازی منتشر شد و تعداد زیادی از خریداران این بازی درخواست عودت وجه را به الکترونیک آرتز داده بودند تا بتوانند پولی که بابت خرید این بازی پرداخت کرده بودند را پس بگیرند.
این بازی به هیچوجه موفق نشد آن عنوانی باشد که الکترونیک آرتز در تریلرهای این بازی قولش را داده بود. اما بخش دردناک ماجرا این بود که بازی Anthem توسط استودیوی بایوور ساخته شده بود. استودیویی که در کارنامه خود بازیهای بسیار درخشانی مثل Dragon Age و Mass Effect را داشت. چند سالی بود که بایوور بازیهای بدساختی را به بازار عرضه میکرد که اصلا مناسب نام این استودیوی کاربلد نبود، اما متاسفانه انتم هم نتوانست برگ برنده و مدرک بازگشت از وضعیت بد استودیوی بایوور باشد.
این بازی در تریلرها بسیار فوقالعاده بود؛ یک دنیای آزاد که میتوانستید به عنوان یک سرباز با داشتن یک زره فوق جذاب و قابلیت پرواز کردن، در هر بخشی از نقشه بازی گشت بزنید که محیط بازی هم دارای اکوسیستمهای متنوعی بود. یعنی هر جایی از بازی امکان دیدن یک موجود و دشمن جدید وجود داشت. قرار بود همان بازی بزرگ الکترونیک آرتز باشد که تا سالها بعد از انتشارش توسط بایوور پشتیبانی شود و محتوای الحاقی مختلفی را دریافت کند. درست مثل استودیوی بانجی و کاری که این استودیو با بازی Destiny 2 میکند.
بزرگترین دلیلی که باعث شد تا این بازی از همان ابتدا شکست بخورد، باگهای زیادی بود که از ابتدا تا انتهای بازی همراه پلیرها بود. این باگها به اندازهای عجیب بودند که جلوی ادامه دادن این بازی را میگرفتند. اما باگها تنها مشکل این بازی نبودند؛ بعضی از المانهای گیمپلی بازی، آنطور که در تریلرها و نمایشهای این بازی مشاهده کرده بودیم، پیادهسازی نشده بودند و حتی بعضی از این المانها وجود خارجی نداشتند. قبلا هم بازیهای اینچنینی زیادی بودند که شباهتی به تریلرهای بازیشان نداشتند که از مهمترین آنها میتوان به بازی Watch Dogs اشاره کرد؛ اما حتی واچ داگز هم توانست تا حدودی طرفدارهای خودش را به دست بیاورد. اما انتم شاید در کمتر یک ماه به دست فراموشی سپرده شد و به یکی از شکستهای بزرگ در تاریخ بازی های ویدیویی تبدیل شد. بازی که تا امروز حتی خیلیها اسم آن را فراموش کردهاند، در حالی که زمانی این بازی مهمترین سرخط خبرهای رسانههای بازی بود.
حالا با ورود به نسل نهم بازی های ویدیویی و قابلیتهای جدید سختافزارها، شاید ساختن یک باتزی شبیه به انتم ممکنتر از قبل باشد. با توجه به این که تریلر انتم حتی امروز هم نوید یک بازی درخشان و جذاب را میدهد، شاید حالا زمان بدی نباشد که الکترونیک آرتز بالاخره آن بازی که به ما وعده داده بود را، منتشر کند. انتم پر از پتانسیل بود که متاسفانه به بدترین شکل ممکن زمین خورد و امیدواریم که الکترونیک آرتز دنبالهای برای این بازی منتشر کند و همان بازی که منتظرش بودیم را به مرحله انتشار برساند.
Driver: San Francisco
به نظر میرسید که از سال ۲۰۱۰ تا سال ۲۰۱۴، یوبیسافت در نقطه اوج خودش قرار بود و هر بازی که توسط این استودیو منتشر میشد، یک عنوان پرفروش بود که رسانههای بازی هم بازخوردهای بسیار خوبی را برای آن منتشر میکردند. یکی از استودیوهای بازی سازی که از زمان نسل پنجم بازی های ویدیویی عنوانهای ماشینسواری بسیار خوبی را منتشر میکرد، استودیو Reflection بود که این استودیو را به خاطر ساختن بازیهای جذاب فرنچایز Driver میشناختیم که هر نسل یک بازی جذابی را در این فرنچایز منتشر میکرد.
اما در نسل هفتم بازی های ویدیویی، این استودیو آخرین قسمت از این فرنچایز تا به امروز را منتشر کرد که این عنوان Driver: San Francisco نام داشت. معمولا بازی درایور یک پروتاگونیست یکسان ندارد و همیشه شخصیتهایی که در آن کنترل میکنید، افراد مختلفی هستند. این شخصیتها هم معمولا افراد خلافکاری هستند که با رانندگیشان کارهایی را برای افراد مختلف به ازای دریافت پول انجام میدهند؛ درست مثل ایده فیلم Drive که در سال ۲۰۱۱ و با بازی رایان گاسلینگ منتشر شده بود.
اما در بازی داریور سان فرانسیسکو، سازندگان این بازی سراغ یک ایده دیگری رفتند و این بار شما کنترل یک پلیس را برعهده دارید که قصد دارد فردی که به تازگی از زندان فرار کرده است را پیدا کرده و او را دستگیر کند. در اوایل بازی، این پلیس یک تصادف بسیار شدید را متحمل میشود و به کما میرود؛ اما به طرز عجیبی، شما میتوانید روح این شخصیت را کنترل کنید و به جلد اشخاص مختلف بروید و ماشین آنها را بروید. در این نسخه قابلیت Shift معرفی شد که با استفاده از این قابلیت، میتوانستید کنترل هر ماشینی که مدنظرتان است را به دست بگیرید که در مراحل تعقیب و گریز، یکی از جذابترین بخشهای این بازی محسوب میشد.
شاید در ابتدا فکر کنید که قرار دادن این قابلیت آن هم درست وسط سکانسهای تعقیب و گریز کار چندان مناسبی نباشد، اما باید اعتراف کرد که یکی از نرم و روانترین گیمپلیهای بازیهای ماشین سواری را میتوان به Driver: San Francisco نسبت داد. داستان این بازی هم چند سطح از قسمتهای قبلی خودش بالاتر است و حتی اگر با دیگر بازیهای ریسینگ مقایسه کنید، درایور سان فرانسیسکو تنها بازی است که یک داستان و روایت مناسب را ارائه میدهد که میتوانید به عنوان یک فاکتور جدی در یک بازی ریسینگ در نظر بگیرید و به معنای واقعی کلمه درگیر آن شوید.
از سال ۲۰۱۱ تا به حال بیش از یک دهه گذشته است و تا به حال استودیوی رفلکشن هیچ قسمت دیگری از این فرنچایز را منتشر نکرده. این استودیو بیشتر روی بخش رانندگی بازیهای مختلف یوبیسافت کار میکند که از مهمترین آنها میتوان به Watch Dogs و The Crew اشاره کرد. امیدواریم که یوبیسافت و رفلکشن در آینده نزدیک برنامهای برای این فرنچایز داشته باشند و بتوانیم گیمپلی جذاب درایور سان فرانسیسکو را در قالبی عنوانی جدید و شخصیسازی شده برای نسل نهم بازی های ویدیویی تجربه کنیم.
Bioshock
بایوشاک از آن دسته بازیهای شوتر است که همه فاکتورهای موردنیاز یک بازی خوب را در خود جای داد و توانست به یکی از متفاوتترین و البته تابعشکنترین بازیها در سبک شوتر اول شخص بدل شود که شاید نمونه این بازی را در هیچ بازی دیگری پیدا نکنیم. البته بازیهای زیادی مثل We Happy Few بودند که سعی کردند به شکل خاص خودشان، دنبالههای معنوی بایوشاک محسوب شوند؛ اما هیچکدام از این بازیها موفق نبودند که آن اتمسفر و ویژگیهای منحصر به فرد بایوشاک را به پلیرها ارائه بدهند.
موضوعی که بیشتر از هر چیزی در بایوشاک باعث میشود که نتوانید لحظهای از تجربه آن دست بردارید، داستان و روایت بسیار جذاب، پیچیده و درگیرکننده آن است که این موضوع را مدیون نویسنده خلاق این فرنچایز یعنی کن لوین هستیم. کن لوین خالق این فرنچایز بود و زمانی که قسمت اول این بازی منتشر شد، او از هیچ کاری دریغ نکرد تا نشان دهد که توانایی دنیاسازی و داستاننویسی او در بالاترین سطح ممکن قرار دارد.
اما زمانی متوجه شوید که کن لوین تا چه اندازه میتواند قدرتمند ظاهر شود که قسمت دوم این بازی منتشر شد؛ قسمت دوم از هر لحاظ داستان پیچیدهتری داشت و دنیاسازی این قسمت هم به سمت تاریکتری رفته بود. پیچیدگی داستان و فضاسازی دارک اما با جلوههای بصری روشن در قسمت آخر این فرنچایز یعنی بایوشاک اینفینیت یک پارادوکس جالبی ایجاد کرد و زمانی که این بازی در سال ۲۰۱۳ منتشر شد، خیلیها معتقد بودند که این بازی دریافت جایزه بهترین بازی سال است اما متاسفانه در آن سال، این بازی نتوانست به این موفقیت برسد و این جایزه بزرگ را به GTA V باخت.
از لحاظ گیمپلی، فرنچایز بایوشاک بسیار شلوغ است و هر چقدر که در بازی رو به جلو حرکت کنید، برایتان چالشبرانگیزتر خواهد بود. اما شما هم در این بازی بیدفاع نیستید و میتوانید از کلی سلاح که در اختیارتان قرار میگیرد استفاده کنید. البته به جز سلاح، شما در بازی قدرتهایی هم دارید که در طول بازی به دست میآورید و میتوانید به وسیله درخت مهارتی که برای شخصیت شما طراحی شده، این قابلیت ها را ارتقا بدهید و از خود یک جنگجوی همه فن حریف بسازید.
یک دهه است که از انتشار اخرین قسمت از فرنچایز بایوشاک میگذرد و کمپانی 2K هیچ نشانهای از انتشار بازی در این فرنچایز در آينده دور یا نزدیک را در اختیار طرفداران این سری قرار نمیدهد. از طرفی، کن لوین که خالق و کارگردان این سری است هم استودیوی شخصی خودش را راهاندازی کرده و در حال توسعه یک فرنچایز کاملا جدید است. اما امیدواریم که کن لوین قبل از بازنشستگیاش، سراغ ساخت یک قسمت نهایی و آخر از فرنچایز بایوشاک برود که قطعا میتواند مثل بمب در دنیای بازی های ویدیویی سر و صدا کند.
The Order: 1886
استودیوی Ready At Dawn یکی از نیروهای قدرتمند کمپانی سونی است که در گذشته بیشتر مشغول ساخت بازیهای مختلف برای کنسولهای دستی پلیاستیشن مثل پی اس پی و پی اس ویتا بود. از مهمترین آثار این کمپانی روی کنسولهای دستی میتوان به نسخههای God of War روی کنسولهای دستی اشاره کرد که از هر لحاظ بازیهای جذابی بودند و داستانهای متفاوتی را در مقایسه با نسخههای کنسولی ارائه میدادند.
اما با شروع نسل هشتم بازی های ویدیویی، این استودیو تصمیم گرفت که وارد ساخت بازیهای AAA شود و دست چند ماه با از عرضه کنسولهای پلیاستیشن ۴ در بازار، این استودیو هم اولین بازی بزرگ خود را منتشر کرد. این بازی The Order: 1886 نام داشت و از تماشای تریلرهای این بازی میتوانستیم متوجه شویم که قرار است با یکی از متفاوتترین بازی های ویدیوی روبهرو شویم؛ اما به نظر شما اولین موضوعی که در این بازی توجهها را به سمت خود جلب کرد، چه چیزی بود؟ جلوههای بصری این بازی سالها جلوتر از زمان خودش بود. حتی اگر امروز این بازی منتشر میشد، باز هم میتوانستیم این موضوع را قبول کنیم که گرافیک این بازی برای نسل نهم بازی های ویدیویی بسیار چشمنواز است و از این لحاظ، بازی هیچ حرفی را برای گفتن باقی نگذاشته بود. گرافیک این بازی به اندازهای زیبا بود که میتوانستید ساعتها به تماشای کاتسینها و سکانسهای میانپرده بپردازید و از تماشای این سکانسها خسته نشوید. اما متاسفانه بازی هم دقیقا همین کار را با پلیرها انجام داد.
بیشتر وقتی که در طول این بازی سپری میکردید، مشغول تماشای سکانسهای میانپرده بودید و سازندگان بیشترین وقت ممکن را روی جلوههای بصری و داستان قرار داده بودند و این موضوع برای گمپلی بازی چندان صادق نبود. البته منظورم را اشتباه متوجه نشوید؛ گیمپلی بازی در زمانی که در جریان آن قرار میگرفتید بسیار جذاب بود. اما متاسفانه مدت زمان این گیمپلی بسیار کوتاه بود و میتوانستید بازی را در طول ۵ ساعت به پایان برسانید که اکثر این مدت را مشغول تماشای سکانسهای میان پرده بودید.
اما از لحاظ داستانی، این بازی بسیار غنی و قدرتمند ظاهر شده بود و به نظر میرسید که استودیوی Ready At Dawn به خوبی ساخت یک بازی جذاب و درگیرکننده را با تجربههای ناچیزیش فهمیده است و توانایی ساخت یک بازی درگیرکننده و جذاب را دارد. داستان این بازی در لندن و در سال ۱۸۸۶ بود که انسانها به دو دسته تبدیل شده بودند. دسته اول انسانهای عادی بودند و دسته دوم انسانهایی که خون متفاوتتری با انسانهای معمولی داشتند و این موضوع باعث میشد تا آنها تبدیل به موجودات آدمخواری شوند که از پا درآوردن آنها به هیچوجه کار سادهای نبود.
شما در طول بازی میتوانستید چند شخصیت مختلف را کنترل کنید که این چند نفر عضو یک گروه به نام شوالیههای دور میز بودند. شخصیت اصلی این بازی گالاهاد بود که فرماندهی این گروه را بر عهده داشت و شما گروهی بودید که در سمت انسانها و برای شکست دادن این موجودات در یک جنگ نابرابر مشغول بودید. فضاسازی این بازی و ترکیب اسلحههای مدرن در دوران ویکتوریایی به اندازهای جذاب و متفاوت بود که مطمئنا اگر قسمت بعدی این عنوان ساخته شود و این بار توجه بیشتری به گیمپلی بازی شود، فرنچایز The Order میتواند به یکی از برگهای برنده سونی تبدیل شود.
Deadpool
ددپول از آن شخصیتهای کامیکی است که در هر اثری حضور داشته باشد، میتواند یکی از سرگرمکنندهترین محتوای ممکن را ارائه دهد و تنها با تماشای فیلمها او یا خواندن کامیکهای او میتوانید مدرکی بر این ادعا پیدا کنید. یوبیسافت هم از این موضوع به خوبی آگاه بود و بیش از یک دهه بیش، بازی بر اساس شخصیت Deadpool ساخت که در آن زمان،این بازی یکی از ساختارشکنانهترین بازیهای یوبیسافت به شمار میآمد.
شخصیت اصلی این بازی ددپول بود اما در طی تجربه این بازی، میتوانید کاراکترهای زیادی را از دنیای مارول مشاهده کنید که ددپول با همه این کاراکترها شوخیهای جالبی میکند و به راحتی شما را میخنداند. گیمپلی این بازی … اصلا نمیدانم که از کجا باید شروع کرد و توضیح داد که گیمپلی این بازی میتواند در چه سبک و سیاقی قرار بگیرد. سازندگان در این بازی سعی رکدّاند که نهایت خلاقیت و نوآوری را پیادهسازی کنند و به همین دلیل گیمپلی بازی در نقاط مختلف بازی تغییر میافت.
اما اگر بخواهیم یک سبک برای این بازی در نظر بگیریم، شاید ترکیبی از دو سبک اکشن و هک اند سلش میتواند گزینه مناسبی باشد. سکانسهای اکشن این بازی تشابه بسیار زیادی به بازی Devil May Cry 4 دارد؛ با این تفاوت که زاویه دوربین این بازی در حالت کلاسیک نیست و از زاویه دید سوم شخص روایت میشود. اما بعضی اوقات گیمپلی بازی دستخوش تغییراتی میشود که این تغییرات گیمپلی همگی در بخش داستانی و کمپین بازی انجام میشود. مثلا در اوایل بازی، گیمپلی بازی تغییر حالت میدهد و بازی سبک ساید اسکرول به خودش میگیرد. یا در یکی دیگر از مراحل بازی، باید مرحله را از طریق یک دستگاه آرکید و شبیه بازیهای رترو و نسلهای اولیه بازی های ویدیویی پیش ببرید که تغییری بسیار جالب است.
داستان این بازی راجع به یک روزی است که ددپول از این موضوع ناراحت است که چرا همه ابرقهرمانها بازیهای مخصوص به خودشان را دارند اما هنوز بازی برای او ساخته نشده است و به همین خاطر به دل استودیوی بازیسازی میرود اما خیلی زود متوجه میشود که اتفاقاتی خبیثتر در پس پرده این استودیوی بازیسازی در جریان است. شاید بزرگترین ایراد این بازی، جلوههای بصری نه چندان جذاب آن باشد و با توجه به این که در طول بازی خرابکاری زیادی به بار میآورید، انتظار میرفت که حداقل تخریبپذیری این بازی مورد توجه سازندهها باشد و بتوانیم از تماشای فیزیک این بازی لذت ببریم که متاسفانه این موقعیت فراهم نشد.
یکی از ویژگیهای مثبت این بازی، دیالوگهای آن هستند. درست مثل کتابهای کامیک، در این بازی ددپول باترها دیوار چهارم را شکسته و با شما صحبت میکند و دیالوگهای بسیار خندهداری را با کاراکترهای دیگر رد و بدل میکند. ترکیب شوخطبعی ددپول و وضعیت بسیار تاریک و جدی بازی باعث میشود تا این پارددوکس بسیار جذاب باشد. امیدواریم که در آینده نه چندان دور، مارول به ساخت یک بازی بر اساس این شخصیت هم فکر کند و بتواند از تمام پتانسیل این شخصیت استفاده کند تا یکی از بهترین بازیهای کامیک بوکی را این بار با جلوههای بصری نسل نهمی دریافت کنیم.
Titanfall
فرنچایز کال آو دیوتی از انقلابیترین فرنچایزهای تاریخ بازی های ویدیویی است که تا همین امروز یکی از منابع سودآوری کمپانی اکتیویژن محسوب میشود. اما شاید به خاطر انتشار قسمت چهارم این فرنچایز یعنی Call of Duty 4: Modern Warfare بود که این بازی توانست به شهرت زیادی دست پیدا کند. بعد از ساختن این بازی و Call of Duty: Modern Warfare 2، بسیاری از اعضای سازنده این بازی از استودیوی اینفینیتی وارد جدا شدند و با کمک الکترونیک آرتز، استودیوی شخصی خودشان یعنی Respawn Entertainment را تشکیل دادند.
اولین بازی که این استودیو بعد از راهاندازیاش ساخت، بازی تایتان فال بود که به صورت انحصاری برای اکس باکس و پی سی منتشر شد. بازی که تماما آنلاین بود و بخش داستانی را نداشت که این موضوع بسیار ناراحتکننده بود. بدین خاطر که اعضای تشکیلدهنده استودیو در گذشته و با انتشار بازی مدرن وارفر نشان داده بودند که توانایی بالایی در زمینه داستانگویی و روایت جذاب دارند و میتوانند به خوبی آن را در بطن مبارزات و سکانسهای اکشن سری جای دهند. اما زمانی که Titanfall 2 منتشر شد، استودیوی ریسپاون به این نتیجه رسیده بود که تایتان فال به یک داستان جذاب هم نیاز دارد و بخش داستانی بالاخره به فرنچایز تایتان فال اضافه شد.
به جرات میتوان گفت که بخش داستانی تایتان فال ۲، از جذاب ترین روایتهایی بود که میتوانید در بین بازیهای شوتر اول شخص پیدا کنید و لایههای این روایت به اندازهای عمیق بود که بعد از تمام بازی، تا چندین روز به این پایانبندی زیبا فکر میکنید. بخش چندنفره بازی اما دستخوش تغییرات زیادی نبود و به نظر میرسید که این بخش چندنفره تنها یک کلون صیقلیافتهشده از قسمت اول بود. اما متاسفانه با وجود تمام جذابیتهایی که این بازی ارائه داده بود، بازی نتوانست فروش چندان زیادی بکند.
این فروش پایین، تماما تقصیر کمپانی الکترونیک آرتز است؛ این بازی درست یک هفته قبل از انتشار بازی Battlefield 1 منتشر شد که از طرفداران بسیار بیشتری برخوردار بود و همچنین الکترونیک آرتز اکثر بودجه مارکتینگ را روی بازی بتلفیلد ۱ قرار داده بود و این موضوع مهر تاییدی بود که تایتان فال ۲ قرار نیست که فروش چندان بالایی داشته باشد. اما تا همین امروز، چندین بازی سعی کردهاند که المانهای بازی تایتان فال را بازسازی کرده و در بازی خود قرار دهند. حتی فرنچایز کال آو دیوتی هم گیمپلی بسیار مشابهی را در بازی Call of Duty: Advance Warfare به نمایش گذاشت اما به هیچوجه نتوانست به خوبی تایتان فال باشد.
استودیوی Respawn یکی از محبوبترین بازیهای بتل رویالی یعنی Apex Legends را تماما بر اساس گیمپلی تایتان فال ساخت که توانست طرفدارهای بسیار زیادی را به دست آورد و نشان داد که گیمپلی تایتان فال بعد از گذشت چندین سال هنوز هم ارزش تجربه دارد. امیدواریم که در آیندهای نه چندان دور، استودیوی Respawn کمی از ساخت قسمتهای جدید Star Wars Jedi دست بردارد و به ساخت یک بازی شوتر اول شخص جذاب دیگر در فرنچایز تایتان فال بپردازد و امیدواریم که این بار الکترونیک آرتز اشتباهات مارکتینگی قبل را تکرار نکند.
Manhunt
راکستار بازیهای زیادی دارد که همگی دنباله ساخته شدن دنبالهای از آن هستند. بازیهایی مثل Bully یا حتی Red Dead Redemption که محبوبیت بسیار زیادی دارند و انتشار قسمتهای جدید آن، فروش چندده میلیون نسخه تضمینی را برای راکستار به همراه خواهد داشت. اما یکی از ویژگیهایی که باعث میشود تا راکستار را دوست داشته باشیم و بتوانیم به راحتی با بازیهای این کمپانی ارتباط برقرار کنیم، ریسکپذیری بسیار بالای این کمپانی و ارائه محتوای کاملا ساختارشکنانه از سوی این شرکت است. اگر فکر میکنید که فرنچایز GTA به اندازه کافی ساختارشکنی راکستار را نشان میدهد، پس حتما سری به فرنچایز Manhunt بزنید و حتی اگر دسترسی به این بازی نداشتید، میتوانید ویدیوهای مربوط به این بازی را تماشا کنید.
این بازی داستان یک قاتل را نشان میدهد که در موقعیتهای مختلفی قرار میگیرد و در این موقعیتهای مختلف باید جان سالم به در ببرد. البته جان سالم به در بردن این قاتل بدین معنا نیست که شما کاملا بیدفاع هستید و دشمنان شما بسیار خطرناکتر از خود شما هستند. شما در این بازی میتوانید دشمنانی که در مقابل شما قرار میگیرند را به اشکال مختلفی به قتل برسانید. موضوعی که باعث میشود این بازی کاملا هنجارشکن باشد، روشهای قتل این قاتل است که همگی بسیار خشن و بعضا اعصاب خردکن هستند. در بازی Manhunt میتوانید با یک سیم خاردار بلند، سر دشمنان را از تنشان جدا کنید، با اره برقی بدن آنها را مثله کنید، با کیسه آشغالی آنها را خفه کنید و از هر سلاح خطرناکی استفاده کنید تا آنها با درد زیاد به قتل برسند.
با این که جلوههای بصری این بازی چندان چشمنواز نیستند و موتور بازیسازی این عنوان کمی قدیمی است، اما هنوز تجربه این بازی میتواند موهای تنتان را سیخ کند و ریسکی که راکستار برای انتشار این بازی خرج کرده است را میتوانید تنها با چند دقیقه تجربه این بازی متوجه شوید. نکته جالب این است که راکستار تنها یک قسمت از این بازی را منتشر نکرد؛ چند سال بعد از قسمت اول، راکستار قسمت دوم این بازی را هم به مرحله انتشار رساند که این بار قتلها بسیار وحشیانهتر و البته نوآورانهتر شده بودند که نمونه آن را حتی در فیلمهای اسلشری هم نمیتوانید مشاهده کنید.
موضوعی که در این بازی باعث میشد که نتوانیم چندان با آن ارتباط خوبی برقرار کنیم، داستان و روایت نه چندان گیرای آن بود که به راحتی میتوانست شما را در طول بازی خسته کند. شاید اگر در طول بازی شاهد داستان بهتری میبودیم، این قتلهای وحشیانه منطق بیشتری برای ما پیدا میکرد. همچنین سازندگان جوری بازی را طراحی کرده بودند که اکثر اوقات مشغول مخفیکاری باشیم که شاید در ابتدا جذاب به نظر میرسید، اما به مرور زمان این مخفیکاری میتوانست بسیار خستهکننده باشد.
شاید این روزها، راکستار دیگر ریسک گذشته را نداشته باشد و فرنچایز Manhunt هیچوقت دیگری قسمت جدیدی را دریافت نکند. اما قطعا اگر راکستار بخواهد که سراغ ساخت یک بازی کاملا جدید برود که کمی از دنیای جی تی ای و رد دد ردمپشن فاصله بگیرد، قسمت جدید Manhunt یا حتی Bully، بتواند گزینه بسیار خوبی برای آنها محسوب شود.
Dino Crisis
شینجی میکامی یکی از بزرگترین بازیسازهای تاریخ صنعت بازی های ویدیویی محسوب میشود و حتی خیلی از مخاطبهای این صنعت معتقد هستند که شینجی میکامی پدر سبک ترس و بقای بازی های ویدیویی است. محبوبیت شینجی میکامیک به خاطر ساخت بازی رزیدنت ایول و کارگردانی و خلق قسمت اول آن است که شروع کننده یکی از محبوبترین فرنچایزهای تاریخ بازی های ویدیویی است که تا همین امروز قسمتهای جدید آن میتواند طرفدارهای بسیار زیادی را به سمت خود جذب کرده و فروش چند میلیون نسخهای داشته باشد.
اما رزیدنت ایول تنها بازی سبک ترس و بقای شینجی میکامی نیست که توسط این کارگردان بزرگ ساخته شد و این کارگردان، فرنچایز دیگری در این سبک با نام Dino Ciris ساخت که البته دنیای زامبیمحور را به نمایش نمیکشد و به جای زامبیها سراغذ موجودات دیگری میرود که این موجودات، دایناسورها هستند. داستان این بازی آیندهای را نشان میدهد که دایناسورها زنده ماندهاند و در حال انقراض نسل انسانها هستند. اما انسانهایی که باقی ماندهاند، با ساختن دستگاه سفر به زمان و سلاحهای کشنده، به زمان عغب بازگشتهاند و قصد دارند با بمبباران کردن محل زندگی اولیه این دایناسورها که یک جنگل بسیار بزرگ است، آینده انسانها را نجات دهند.
اما بعد از مدتی، به نظر میرسد که خبری از این مسافران زمین نیست و حالا شما به عنوان شخصیت اصلی یعنی دیلن و رجینا با یک تیم دیگر به گذشته سفر میکنید تا متوجه شوید که چه بلایی سر تیم قبلی آمده است اما به محض ورود به جنگل، دایناسور بسیار غول پیکری به شما حمله کرده و تقریبا همه تیم شما را تار و مار میکند. حالا به عنوان دو شخصیت قابل بازی یعنی دیلن و رجینا باید مقر فرماندهی اصلی را پیدا کرده و موشکهای آماده شده را به سمت این جنگل پرتاب کنید. اما همانطور که میتوانید انتظار داشته باشید، در طول بازی دایناسورهایی هستند که جلوی شما قرار میگیرند که رد شدن از آنها کار سادهای نیست.
در مقایسه با بازی رزیدنت ایول، بازی داینو کرایسیس گیمپلی سریعتری دارد و اکشن بازی هم بسیار شلوغتر است و با پیشروی در بازی و پیدا شدن مدل دشمنهای جدید، سلاحهای جدیدی هم در اختیار شما قرار میگیرند که برای هر مدل از دشمنان داخل بازی، باید سلاحهای متفاوتی را استفاده کنید. تنوع مرحله در این بازی هم یکی از ویژگیهای خارقالعاده این بازی است؛ در ابتدا که بازی را شروع میکنید، فقط در جنگل هستید و دایناسورهای معمولی جلوی شما قرار میگیرند اما به مرور زمان و با رفتن به زیر آب، میتوانید دشمنهای جدیدی را ببینید و دایناسورهایی که از زیر آب به شما حمله میکنند و حتی به روی خشکی میآیند.
سالهای زیادی است که طرفداران این بازی منتظر رونمایی شدن قسمت جدیدی از این بازی توسط کپکام هستند و طی چند سال اخیر، چند بازی مربوط به آخر زمان دایناسور محوری منتشر شده که شاید کپکام هم سوار این ترند شود و بتوانیم قسمت جدیدی از فرنچایز داینو کرایسیس را در نسل نهم بازی های ویدیویی تجربه کنیم.
سخن آخر
با همه بازیهایی که در این لیست آوردهایم که قطعا لایق دریافت دنباله هستند، باز هم موضوع مهمی را باید در نظر گرفت که ساختن این دنبالهها به هیچوجه کار راحتی نخواهد بود و یک ریسک بزرگ برای کمپانیها به شمار میرود. انتخاب و لیست کردن این بازیها دلایل متفاوتی دارد؛ لزوما همه بازیهایی که در این لیست قرار گرفتهاند، بازیهای بسیار خوب و کمنقصی نبودند اما پتانسیل این را دارند که با انتشار یک نسخه جدید، آن چیزی که از این بازیها انتظار داریم را به نمایش بکشند و تبدیل به یک فرنچایز دنبالهدار با قسمتهای جذاب شوند.
بازگشت بازیهایی که چندین سال از آنها خبری نداریم، میتواند موضوعی کاملا ریسکی باشد؛ چون شاید خیلی از پلیرها علاقهای به تجربه این بازیها نداشته باشند و حتی بعضی از فرنچایزهای موجود در این لیست را شاید کسی اسمش را هم نشنیده باشد. اما قطعا سورپرایز لذتبخشی خواهد بود، اگر کمپانیها در کنار رونمایی از آی پیهای جدید، سراغ آی پیهای قدیمی بروند که هنوز پتانسیل زیادی دارند و میتوان از تجربه کردن بازیهای جدید در این فرنچایز و بازدیداری با کاراکترهای قدیمی لذت برد.
با توجه به این که طی چند سال اخیر، حتی کمپانی مثل کونامی که سالها از این کار دوری میکرد، بالاخره تصمیم گرفت که سراغ فرنچایزهای قدیمیترش برود و دو فرنچایز سایلنت هیل و متاال گیر سالید قرار است که قسمتهای جدیدی را در این فرنچایز دریافت کنند. امیدواریم که در آیندهای نه چندان دور، دیگر کمپانیها هم سوار این ترند بشوند و بتوانیم بازیهای جذابی که فراموش شدهاند را تجربه کنیم.به نظر شما جای چه بازی در این لیست خالی است؟ اگر میتوانستید جای یک بازی را با بازی دیگری تعویض کنید، انتخاب شما کدام بازی های ویدیویی خواهد بود؟ حتما نظرات خود را برای ما بنویسید.
دیدگاه کاربران
تعداد دیدگاه کاربران: 2 دیدگاهGabriel belmont
کسلوانیا رو از زمان نینتندو یا میکرو فمیلی دنبال کردم .داینو کرایسیس رو که خیلی دوست دارم بسازن باز
یاسر
Castelwania &prototype