کودکی که پیش از این در دستان بی‌محبت پدرش می‌لرزید و جهالت ناشی از خشم را از روح اسپارتا به ارث برده بود، در نبردی که به تمامی نبردها خاتمه می‌بخشد داستان متفاوتی را تعریف می‌کند. سیر شکل گیری شخصیت آترئوس در بازی God of War Ragnarok یک قوس بی‌بدیل از داستان سرایی است که در مقابل تمام نیروهای 9 قلمرو سینه سپر می‌کند. اما آیا این ماجراجویی به رستگاری منجر می‌شود یا در قالب یک اثر عامه پسند قابل پیش بینی پیش می‌رود؟ در این مطلب به سیر شکل گیری شخصیت آترئوس در بازی God of War Ragnarok نگاهی خواهیم انداخت تا با روایت و شخصیت پردازی ساتنا مانیکا در این دو بازی موفق بیشتر آشنا شویم.

آترئوس در مسیر بزرگ شدن؛ گیر کردن در پیش بینی‌ها یا شکست سرنوشت؟

هنگامی که در حین بخش پایانی داستان بازی God of War 2018 به تالار یوتنهایم وارد شدم و خاطرات از پیش نوشته شده را دیدم، یک سوال در ذهنم حک شد. آیا واقعا راهی برای فرار از سرنوشت است؟ آیا می‌توان از دنیایی که روند زوال خود را پشت سر می‌گذارد و پایانش حتمی است جان سالم به در برد؟ خب غول‌های سرزمین یوتنهایم بدون شک به این سوال پاسخ منفی می‌دادند. اما در این صورت حکم آزادی افکار چه می‌شد؟ ایا همان‌طور که فیلسوف‌های ناخن خشکی همچون باروش اسپینوتزا اعتقاد دارند آزادی یک مفهوم دروغین است؟ یا نسل بشر خود مختار است و می‌تواند زندگانی و تصمیم‌هایش را بر اساس سلایق خود برگزیند؟

تعداد سوالات نه چندان واضح که پاسخ مشخصی هم ندارند (حداقل در مقیاس کلی) زیاد شد. اما این پرسش‌ها چه ارتباطی با سیر تکامل شخصیت آترئوس در گاد آف وار رگناروک دارند؟ خب اگر نقاشی‌های تالار یوتنهایم را دیده باشید می‌فهمید که کریتوس و آترئوس انگار برده‌های سرنوشت هستند و با یک شلاق ناملموس به سمت پیش بینی‌های انجام شده قدم بر می‌دارند. آترئوس هم در حالی که سن بلوغ را پشت سر می‌گذارد با سوالات مذکور روبرو می‌شود و در دریایی از مجهول‌ها غرق می‌شود. ولی پایانی که استودیو سانتا مونیکا برای ما در نظر گرفته در یک کلمه «ستودنی» است. در ادامه در دل این مجهول‌ها دقیق‌تر خواهیم شد.

فقط پیش از پرداختن به هر موضوعی باید بدانید که این مقاله داستان دو بازی God of War و God of War Ragnarok را به طور کامل لو می‌دهد. پس اگر این دو را تجربه نکرده‌اید بهتر است از مطالعه ادامه مطلب امتناع به عمل آورید.

گیر کردن در میان سنت‌های خشک پیشینیان

شخصیت آترئوس در گاد آف وار

دنیای مدرن و دنیای سنتی که قبل از آن وجود داشته، یک نبرد بدون پایان را به وجود می‌آورد که ظاهرا هیچ گاه تمام شدنی نیست. بحث من این نیست که کدام یک درست است و کدام یک غلط، بلکه بحث این است که آیا افراد می‌توانند با توجه به عقلانیت خود یکی را انتخاب کنند؟ یا باید در چهارچوب‌ها و پروپاگانداهای موجود باقی بمانند؟ اعتقاد شخصی من این است که دنیای فانی تحت فرمان هیچ سرنوشت بلند مرتبه‌ای قرار ندارد و آینده هر فرد فقط و فقط به خودش و شرایطش مربوط است. اما این جا نظر من مطرح نیست، بلکه داستان شیرین و پرتب و تابی که تیم سانتا مونیکا برای ما تدارک دیده در اولویت قرار دارد.

هنگامی که کریتوس و آترئوس در نسخه سال 2018 به پایان سفر نزدیک می‌شوند و می‌روند که خاکسترهای فریا را با امواج هوا هم‌رقص کنند، تصاویر جالبی می‌بینند. نژاد غول‌ها که در اسطوره‌شناسی اسکاندیناوی به قدرت خود در پیش بینی معروف هستند تمام قدم‌های این پدر و پسر افسانه‌ای را می‌دانستند. کریتوس و آترئوس نقاشی‌های تالار یوتنهایم را در حالی می‌بینند که در دل‌شان زندگی کرده‌اند و آن‌ها را پشت سر گذاشته‌اند. اما در میان این همه نقاشی و دیوار نگاره یکی از آن‌ها از اهمیت بیش‌تری برخوردار بود. همان تصویری که ما را چند سال آزگار درگیر خودش کرده بود.

منظور من از این نقاشی مهم همان تصویری است که در طی آن کریتوس در دستان آترئوس قرار دارد و انگار دارد جان می‌دهد. این تصویر زیر یک پارچه مخفی شده بود و فقط خود روح اسپارتا آن را مشاهده کرد. اما کریتوس پس از دیدن سرنوشت خود تا سال‌ها در موردش صحبت نکرد و مرگ پیش بینی شده‌اش را با پسرش در میان نگذاشت. اگر یک استدلال طبیعی به عمل آید متوجه می‌شویم که غول‌ها در پیش بینی نظیر ندارند و همه چیز را درست می‌گویند. پس بازی این گونه به ما القا می‌کند که کریتوس در دستان پسرش جان می‌دهد و اشک‌های ما سرازیر خواهد شد. اما در این میان تنها کسی که تلاش به اشک ریختن کرد همانی بود که انتظارش را نداشتیم: یک مرد قول هیکل با سری طاس و ریش‌های بلند.

آترئوس در طی داستان رگناروک یاد می‌گیرد و بزرگ می‌شود و در این میان شیطنت‌های نوجوانانه خود را در حالی انجام می‌دهد که به غیر از سیندری دوست دیگری ندارد. همین موضوع و حضور سیندری به عنوان یک دوست عاقل و بالغ، تا حدودی باعث می‌شود که شخصیت مورد بحث از میان دو وجهه آترئوس و لوکی بیش‌تر در مسیر نام اول قدم بردارد. هرچند آترئوس در این میان کنجکاوی زیادی نسبت به لوکی بودن خود نشان می‌دهد و می‌خواهد بداند که خدای ذکاوت و حیله‌گیری اساطیر اسکاندیناوی به چه شکلی است.

در دستی دیگر کریتوس هم می‌خواهد پسر خود را به دور از پیش گویی‌ها نگه دارد و سعی می‌کند او را از تبدیل شدن به لوکی منع کند. روح اسپارتا هرچقدر هم که در نسخه سال 2018 راه و رسم پدر بودن را یاد گرفت، اما در حین رگناروک باز هم نقطه ضعف‌‌هایی دارد که او را در مقابل پسرش قرار می‌دهد. این موضوع و عدم تن دادن به خواسته‌های آترئوس در مسیر کسب علم بیش‌تر باعث به وجود آمدن اختلاف‌های بیش‌تری می‌شود.

تبدیل شدن آترئوس به یک یاغی

شخصیت Atreus در God of War

آترئوس که به طور کلی مهم‌ترین شخصیت داستان گاد آف وار رگناروک است، پستی‌ها و همواری‌های متعددی را تجربه می‌کند. ما در ابتدای داستان او را در حالی می‌بینیم که انگیزه و عطش زیادی برای بیش‌تر دانستن دارد و می‌خواهد در مورد لوکی، پیش گویی‌ها و واقعه رگناروک بیش‌تر بداند. اما در همان ساعات ابتدایی اولین چالش احساسی آترئوس از میان برف‌های سرزمین میدگارد نمایان می‌شود. فنریر، گرگ دست آموز و دوست داشتنی آترئوس، به شدت مریض است و در هنگامی که به سختی نفس می‌کشد در دستان او جان می‌دهد. این واقعه باعث می‌شود که آترئوس بیش از پیش متوجه بی‌رحم بودن دنیا شود و فنریر را با دستان خود به خاک سرد و یخ زده میدگارد بسپارد.

آترئوس در ادامه به سوگواری فنریر می‌نشیند و در همین حین یک پل دیگر میان خودش و لوکی به وجود می‌آورد. پسر بچه‌ای که در نسخه سال 2018 تیر زدن را هم بلد نبود، حالا قابلیت تغییر شکل را به دست آورده و به یک خرس تبدیل می‌شود. کریتوس هم هنگامی که این موضوع را می‌فهمد، در می‌یابد که انگار فراری از پیش گویی‌ها نیست و فرزندش به معنی واقعی راه لوکی شدن را در پیش گرفته است.

اما چرا از عبارت یاغی یاد کردیم؟ ما پیش از این و در حین رویارویی با مگنی و مودی (پسران ثور) هویت بدون افسار آترئوس را دیده بودیم. با وجود اینکه کریتوس نهایت تلاش خود را به کار گرفت که فرزندش را از خشم همیشه آتشین دوران جوانی خودش دور نگه دارد، قدم‌های زیادی در مسیر موفقیت برنداشت. آترئوس در رگناروک به یک جوان خشمگین و آگاه تبدیل شده که صرفا از زاویه نابالغانه‌ای به وقایع پیرامونش نگاه می‌کند. او می‌داند که پدرش انگیزه‌ای به غیر از محافظت از او ندارد، آترئوس می‌داند که کلید موفقیت در مفهوم دوستی و اتحاد خلاصه می‌شود، ولی عطشی که برای ثابت کردن نفس خود دارد مانع از درک درست این واقعیت‌ها می‌شود.

شاید بزرگ‌ترین قسمتی که روحیه یاغی گری آترئوس را به ما نشان داد، همان صحنه‌ای باشد که وی از بی‌تفاوتی اطرافیانش به ستوه آمده است. او پدرش، تیر و میمیر را در حالی می‌بیند که به دنبال راهی برای جلوگیری از رگناروک هستند؛ در حالی که باید به دنبال راهی برای پیروزی در آن باشند. آترئوس در این قسمت از داستان به پیش گویی‌های غول‌ها را دیده بود و می‌دانست که سرنوشتی به غیر از یک مرگ غمناک در انتظار پدرش نیست. این آگاهی جدید باعث شد که آترئوس پدرش را یک کوه شکست ناپذیر قابل اتکا نبیند و به دنبال راهی باشد که از او در مقابل مرگ محافظت کند.

زمانی که دنیا برعکس می‌شود

بازیGod of War Ragnarok

برای مقایسه و روبروی هم قرار دادن قدرت کریتوس و فرزند نحیف الجثه‌اش کار سختی نداریم. همان‌طور که انتظار می‌رود و بارها هم مشاهده کرده‌ایم، کریتوس همیشه آترئوس را از مرارت نجات داده و راهی برای ادامه دم و بازدم فرزندش به وجود آورده است. اما تمامی این قضایا پس از اینکه حشر و نشر پیش گویی‌ها به چشم آترئوس می‌خورد برعکس می‌شود. آترئوس که می‌داند طبق گفته غول‌ها پدرش در پایان رگناروک و در حالی که در دستان او آرمیده جان خود را از دست می‌دهد، حسابی مشوش شده است.

همین موضوع باعث بیدار شدن غروری در افکار آترئوس شد تا او با نگاهی آمرانه به سمت پدر افسانه‌ای خود نگاه کند. با این حال از آنجایی که در مورد یک جوان نابالغ صحبت می‌کنیم، «این غرور به آتشی تبدیل شد که دامن خودش را گرفت». هنگامی که آترئوس پس از غیبتی غیرموجه به خانه سیندری باز می‌گردد و عصبانیت پدرش از این غیبت را می‌بیند، در پاسخ به او عصبی می‌شود و یکی از غیرمنتظره‌ترین صحنه‌های داستان گاد آف وار رگناروک را به وجود می‌آورد.

آترئوس که اعتقاد دارد راه جلوگیری از پیش بینی‌ها و مرگ پدرش در آزگارد پنهان شده، در مقابل وی شانه پهن می‌کند و او را مورد دشمنام قرار می‌دهد. بله، آترئوس که گونه‌های صورتش هنوز به خاطر نوجوانی گل می‌اندازد و ریشی در آن دیده نمی‌شود، روح اسپارتا، خدای جنگ یونان و سلاخ خدایان را به دشنام می‌بندد. این صحنه تمام جاهلیت و غرور جوانی آترئوس در دو بازی را به اوج می‌رساند تا قلب مخاطب در سینه‌اش با بیش‌ترین ضربان ممکن به دیواره سینه بکوبد.

حاصل ازدواج کریتوس و فِی در این صحنه دوباره مشاعر خود را از دست می‌دهد و دوباره در قالب یک خرس خشمگین ظاهر می‌شود. در این برهه آترئوس از مراجعت به آزگارد اطمینان دارد و در ادامه مسیر این تصمیم خودسرانه، بهترین دوستش که سیندری باشد را مجروح می‌کند. این زخم در سیندری باقی می‌ماند و هنگامی که کریتوس حال او را جویا می‌شود، در پاسخ می‌گوید تنها زمانی درد این زخم را حس می‌کند که به یاد کنش‌های آترئوس می‌افتد؛ فردی که به خاطر او حاضر ریسک عصبانی شدن کریتوس را به جان بخرد. هرچقدر هم که سیندری و آترئوس اختلاف سنی داشته باشند، پسر کریتوس کارهای ممنوعه خود را به یاری این درف آبی رنگ و کاربلد انجام می‌داد.

ورود به خانه خدایان

بازی گاد آف وار راگناروک

پس از پاره کردن افسار، توهین به کریتوس و مجروح کردن سیندری، آترئوس راه آزگارد را در پیش گرفت تا نزد قاتل‌های احتمالی پدرش برود؛ اما نه برای اینکه آن‌ها را بکشد. یک پسر تک و تنها نمی‌تواند در مقابل خدایانی نظیر اودین، ثور و هایمدال جان سالم به در ببرد. در این برهه که آترئوس راه یاغی‌گری را در پیش گرفته، بیش‌تر شبیه لوکی رفتار می‌کند. ما در این حین می‌توانیم آترئوس را در حالی ببینیم که سعی دارد خدایان آزگارد را فریب دهد و رساله خود به عنوان خدای فریب‌دهی را به جا آورد. اما خب دزد نمی‌تواند از شاه‌دزد بزند؛ به خصوص وقتی که شاه‌دزد پیرمرد تک چشم و جاه طلبی باشد که برای حفظ قدرت حتی پسران خود را هم قربانی می‌کند.

آترئوس پس از ورود به آزگارد بیش‌تر با دنیای واقعی آشنا می‌شود؛ دنیایی که در آن کریتوس را برای حفاظت از خود ندارد. در این دنیای بی‌رحم خبری از سیندری و میمیر نیست که بتوانند لوکی را در راه درست هدایت کنند. آزگارد جایی است که خونخوارترین و پلیدترین خدایان با صلحی اجمالی در کنار هم زندگی می‌کنند. اودین پسر خود که ثور باشد را یک تکه چربی بزرگ می‌بیند که به درد کاری به غیر از کشت و کشتار نمی‌خورد. ثور هم هایمدال را یک شخصیت مکار می‌پندارد و علاقه زیادی به تخریب صورت شسته و رفته او دارد. اما عطش به قدرت و رهبری بی‌نظیر اودین کاری می‌کند که دیوارهای آزگارد از تنش‌های جنگ داخلی به لرزه نیفتند.

اما آترئوس از همین نقطه زندگی بدون پدر را تجربه می‌کند و با مصائب آن روبرو می‌شود. او اول از همه با هایمدال روبرو می‌شود؛ خدای شیادی که 9 قلمرو را زیر نظر دارد و می‌تواند افکار تمام زمین و زمان را از قبل پیش بینی کند. او می‌تواند ذهن همه از جمله آترئوس را بخواند و به همین دلیل از همان ابتدا به دلایل ورود آترئوس به آزگارد پی می‌برد. هایمدال هم که افکار سادیسمی دارد و از عذاب کشیدن دیگران لذت می‌برد، شروع می‌کند به تحقیر و کتک زدن پسر بی‌پناهی که به خاطر غرور دوران بلوغ از دست خانواده‌اش فرار کرده است.

اودین در حیله‌گرترین شکل ممکن

داستان بازی God of War Ragnarok

در اوایل بازی و هنگامی که اودین با پیشنهاد صلح به دم درب خانه کریتوس می‌آید، میمیر حرف جذاب و قابل تأملی می‌زند. او خطاب به کریتوس و آترئوس می‌گوید:«حتی اگه اون گفت که برف سفیده، داره دروغ میگه.» شاید همین جمله بهترین توصیف برای خدای تک‌چشم و خونخوار اسطوره‌شناسی نورث باشد. آترئوس در ابتدای ورود به آزگارد از دلایل خود مطمئن بود و به دنبال راهی برای تغییر سرنوشت می‌گشت. اما اودین با زبان نرم و حیله‌گر خود آترئوس را خام کرده و او را به اقامت در آزگارد دعوت می‌کند. اما همان‌طور که همه دوستان دانا آترئوس می‌دانستند، اودین در حین مهربانی و خوش‌رویی سخت‌ترین قساوت‌های 9 دنیا را به عمل می‌آورد.

آترئوس در این میان وارد یک بحران شخصیتی دیگر می‌شود و نمی‌داند که چه کند. شخصیت مورد بحث با وجود اینکه از ذکاوت بالایی برخوردار است، اما در مقابل اودین حرفی برای گفتن ندارد. اودین هم به ترتیب و با القا حس اعتماد به او، کاری می‌کند که افکار آترئوس الکن شوند و مانند یک سری خاطره تیر و تار از یادش بروند. خدای خدایان در تلاش است تا آترئوس را در مسیر اهداف خود نگه دارد و از او استفاده کند. اما حتی خود اودین هم با وجود تمامی ذکاوتش به بازیچه سرنوشت تبدیل شده است. اینجا جایی است که با کمی تفکر متوجه می‌شویم که اودین هم تنها یک خاطره گذرا است که با رگناروک از میان می‌رود.

اگر قضیه را از دید دیگری مورد بررسی قرار دهید، می‌فهمید که اودین در حال همکاری با آترئوس است؛ درست مانند همان تصویری که آترئوس در سرزمین Ironwood مشاهده کرده بود. در چنین شرایطی احساسات این را به ما می‌گویند که آزادی چیزی به غیر از یک تعریف مجرد نیست و تنها در ذهن ما جریان دارد. احساسات توصیف می‌کنند که حتی خدایان هم اسیر دست سرنوشت هستند و نمی‌توانند پایان مورد نظر خود را گلچین کنند. اما در همین حال یکی از صحنه‌های جذاب دیگر بازی به وجود می‌آید.

کریتوس و تجدید نگرانی‌های پدرانه

داستان گاد آف وار راگناروک

در همین حین که آترئوس در آزگارد مشغول خدمت به اودین و یادگیری بود، کریتوس پس از رویدادهای مختلف با فریا صلح می‌کند و وارد ماجراجویی می‌شود. داستان بازی God of War Ragnarok در این وهله کمی از آترئوس فاصله می‌گیرد و کنترل کریتوس را به گیمر می‌دهد. کریتوس و فریا حرف‌های بسیار جالبی با یکدیگر به نمایش می‌گذارند. اما اکثرا بحث‌های به وجود آمده میان این دو به ارزشی که آن‌ها برای فرزندان خود قائل هستند باز می‌گردد. روح اسپارتا در همین میان زخم کهنه سینه خود را باز می‌کند و خطاب به فریا می‌گوید که او به غیر از آترئوس فرزند دیگری هم داشته است.

اگر به تجربه نسخه اول سه‌گانه اصلی گاد آف وار پرداخته باشید، بهای سنگینی که کریتوس پرداخته است را می‌دانید. کریتوس در همان اوایل کار و بدون اینکه خود اطلاعی داشته باشد، زن و دختر بچه‌اش را با دستان خود می‌کشد. همین موضوع نفرینی ابدی را به کریتوس زنجیر می‌کند تا او تا پایان همه پایان‌ها زجر بکشد. از آنجایی هم که فریا متوجه می‌شود کریتوس هم مانند او فرزندش را از دست داده، با وی احساس همدردی می‌کند. از اینجا به بعد فریا و کریتوس در یک تیم قرار می‌گیرند تا از مرگ فرزند بعدی جلوگیری کنند. اگر در این حین خوب به کریتوس و رفتار و صحبت‌هایش توجه کنید، متوجه خستگی و انزجار محسوس او خواهید شد.

روح اسپارتا که خود خدای خدایان خشن است و تقریبا هیچ فرد یا چیزی در دنیا توانایی شکستش را ندارد، از جنگ خسته شده. او از زندگی خسته شده و در دنباله نفس‌های سنگین خود هیچ چیز به غیر از یک زندگی صلح‌آمیز نمی‌خواهد. هنگامی که کریتوس و آترئوس به سرزمین الفهایم رفته بودند، میمیر هم به این موضوع اشاره کرد. داناترین مرد دنیا خطاب به آترئوس گفت که پدرش نمی‌داند چه قدر زمان باقی مانده دارد و به همین دلیل می‌خواهد تا جای ممکن با فرزندش وقت بگذراند. این دقیقا چیزی بود که فِی هم خواستار آن بود؛ اینکه کریتوس چیزی بیش از یک نگهبان باشد و برای آترئوس «پدری» کند.

کریتوس پیش از این طعم گس فقدان عزیزان را کشیده بود و نمی‌خواست که این واقعه تکرار شود. از آن طرف، آترئوس هم در همان سنین کودکی درد از دست دادن مادر را کشیده بود. اما مرگ پایانی برای معنی عشق ورزیدن نیست و اگر واقعی باشد، بیش‌تر از هر مفهوم دیگری در دنیا روشن می‌ماند. همان‌طور که خود فِی در یکی از فلش بک‌های داستان می‌گوید، از دست دادن اوج حس عاشقی است. به گفته فِی یک فرد زمانی می‌تواند اوج عشق را تجربه کند که معشوق خود را به دستان فراموشکار سرنوشت بسپارد و در حین حال از وی یاد کند.

پی بردن به اشتباهات

شخصیت آترئوس در بازی God of War Ragnarok

ویل دورانت در کتاب درباره معنی زندگی حرف جالبی می‌زند. او در مورد صلاحیت فکری می‌گوید:«هیچ‌کس حق ندارد اعتقاد بورزد، مگر آنکه شاگردی شک را کرده باشد.» آترئوس برای اینکه به دره دانایی برسد، باید اوج قله حماقت را پشت سر می‌گذاشت. او حس عمیقی از شک در مورد سرنوشت و دنیا را تجربه کرد، او پس از دیدن پیش گویی‌ها به زمین و زمان صفت سوء ظن دوخت و آن را با استدلال‌های خود بارور کرد. همین عدم اطمینان و جست و جو برای یافتن پاسخ واقعی باعث شد که آترئوس آخرین قدم را در سیر شکل‌گیری شخصیت خود بردارد.

با وجود اینکه تمامی نشانه‌ها به این موضوع اشاره می‌کردند که آزادی یک خیال پوچ است و همه برده سرنوشت هستند، آترئوس به این فلسفه شک ورزید و راه آزمودن را در پیش گرفت. او برای این کار به پدر خود توهین کرد و باعث مجروحیت بهترین دوستش شد. اما این اشتباها واجب بود. پسر نوجوان داستان پس از گذراندن چند روز در آزگارد و ماجراجویی‌هایی که در سایر قلمروها داشت، فهمید که یک جای کار می‌لنگد. او متوجه شد که بهترین راه برای حافظت از پدرش حضور در کنارش بود. شاید این حضور او را از مرگ حتمی نجات نمی‌داد، اما حداقل می‌توانست «از زمان باقی مانده برای وقت گذراندن با کریتوس» استفاده کند.

در همین نقطه که آترئوس تا حدی سر عقل آمد، میله‌های زندان سرنوشت به تدریج از هم گسیخته شد. هرچند که آترئوس به اتفاق پدرش و فریا نزد خواهران سرنوشت نرفت، اما با تغییری که در شخصیتش به وجود آمد از پیش گویی خارج شد. طبق گفته خواهران سرنوشت که آینده همه زمین و زمان را می‌دانند، اصلا سرنوشتی در کار نیست. منتها تصمیم‌ها و انتخاب‌های افراد آنقدری قابل حدس هستند که می‌توان تا ابد را پیش بینی کرد. در واقع هنگامی که آدم‌ها تغییر نکنند و پای غرورشان باقی بمانند، همه چیز قابل پیش بینی است.

پسر کریتوس در این حین مسیر از پیش تعیین شده لوکی را پشت سر گذاشت و با تلاش برای توسعه خود، به آغوش خانواده بازگشت. در واقع او با خروج از خدمتگذاری به اودین، آن تصویری که در Iron Wood دیده بود را شکست (هرچند که در این وهله از داستان از این موضوع اطلاعی نداشت). آترئوس در آزگارد سیر شکل‌گیری شخصیت خود را تقریبا به اتمام رساند و پس از آن هر قدمی که برداشت به نفع خانواده‌اش بود. هرچند که رابطه خونی خاصی میان او، سیندری، براک، تیر و فریا وجود نداشت، اما خانواده‌ای که از این گروه حاصل آمده بود ارزشش را داشت.